-
-
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
-
ای ساقی! بیا و آن شرابی را که شور میآورد و بزرگی را افزون میکند و انسان را کامل میکند....
-
-
-
به من ده که بس بی دل افتاده ام
وز این هر دو بی حاصل افتاده ام
-
به من بده که من بسیار آزرده هستم و هیچ یک از این دو نصیب من نشده است.
-
-
-
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
-
ای ساقی! بیا و آن شرابی را که پرتوش از جام به کیخسرو و جمشید پیغام میفرستد....
-
-
-
بده تا بگویم به آواز نی
که جمشید کی بود و کاووس کی
-
به من بده تا با نغمه نی بگویم که جمشید کی بود؟! و کاووس کی بود؟!
-
-
-
بیا ساقی آن کیمیای فتوح
که با گنج قارون دهد عمر نوح
-
ای ساقی! بیا و آن کیمیای گشایش دهنده را که همراه با گنج قارون، به انسان عمر دراز میبخشد...
-
-
-
بده تا به رویت گشایند باز
در کامرانی و عمر دراز
-
به من بده تا دروازه خوشبختی و عمر طولانی را به روی تو باز کنند.
-
-
-
بده ساقی آن می کز او جام جم
زند لاف بینایی اندر عدم
-
ای ساقی! آن شرابی را که به واسطه آن، جام جم در نیستی ادعای بینایی میکند، به من بده
-
-
-
به من ده که گردم به تایید جام
چو جم آگه از سر عالم تمام
-
به من بده تا با تصدیق جام، همانند جمشید از تمامی اسرار جهان آگاه گردم.
-
-
-
دم از سیر این دیر دیرینه زن
صلایی به شاهان پیشینه زن
-
از گذر این دنیای قدیمی سخن بگو. شاهان گذشته را صدا بزن
-
-
-
همان منزل است این جهان خراب
که دیده ست ایوان افراسیاب
-
این جهان خراب، همان منزلگاهی است که کاخ افراسیاب را به خود دیده است.
-
-
-
کجا رای پیران لشکرکشش
کجا شیده آن ترک خنجرکشش
-
آن مشاورههای «پیران ویسه» لشکرکش، چه شد؟ چه بر سر پسرش «شیده» آن ترک خنجر کش آمد؟
-
-
-
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد
که کس دخمه نیزش ندارد به یاد
-
نه فقط کاخ و قصرش از میان رفت، که حتی کسی مکان قبرش را هم به خاطر نمیآورد.
-
-
-
همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور
-
این بیابان دور افتاده، همان جایگاهی است که لشکریان سلم و تور در آن ناپدید شدند.
-
-
-
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
-
ای ساقی! شرابی به من ده که پرتوش از جام به کیخسرو و جمشید پیغام بفرستد
-
-
-
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یک جو نیرزد سرای سپنج
-
چه زیبا گفت جمشید که تاج پادشاهی و ثروت داشت: این خانه موقتی، به اندازه یک دانه جو ارزش ندارد.
-
-
-
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت می جویدش زیر خاک
-
ای ساقی! بیا و آن آتش رخشنده را که زرتشت در زیر زمین جستجو میکند....
-
-
-
به من ده که در کیش رندان مست
چه آتش پرست و چه دنیاپرست
-
به من بده که در مرام رندان مست، آتش پرست و دنیا پرست یکی هستند.
-
-
-
بیا ساقی آن بکر مستور مست
که اندر خرابات دارد نشست
-
ای ساقی! بیا و آن دختر دوشیزهی پوشیدهی مست را که در خرابات زندگی میکند....
-
-
-
به من ده که بدنام خواهم شدن
خراب می و جام خواهم شدن
-
به من بده که میخواهم بدنام شوم. میخواهم از شراب و پیاله خراب و سیاه مست شوم.
-
-
-
بیا ساقی آن آب اندیشه سوز
که گر شیر نوشد شود بیشه سوز
-
ای ساقی! بیا و آن مایعی را که فکر و خیال را از میان میبرد، آن مایعی را که اگر شیر بنوشد، بیشهزار را به آتش میکشد....
-
-
-
بده تا روم بر فلک شیر گیر
به هم بر زنم دام این گرگ پیر
-
به من بده تا برای شکار شیر به آسمانها روم و دام و حیلهی این گرگ پیر (جهان) را خراب کنم.
-
-
-
بیا ساقی آن می که حور بهشت
عبیر ملایک در آن می سرشت
-
ای ساقی! بیا و آن شرابی را که حوری بهشتی، مشک و کافور فرشتگان را در آن سرشته است....
-
-
-
بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم
-
به من بده تا در آتش، بخور و ماده خوشبو بریزم تا عقل برای همیشه در بوی خوش باشد.
-
-
-
بده ساقی آن می که شاهی دهد
به پاکی او دل گواهی دهد
-
ای ساقی! آن شرابی را به من بده که پادشاهی میبخشد و دل تصدیق میکند که پاک است.
-
-
-
می ام ده مگر گردم از عیب پاک
بر آرم به عشرت سری زین مغاک
-
شرابم بده تا شاید از عیب و نقص پاک شوم. به خوشی از این گور تنگ و تاریک سر بیرون بیاورم.
-
-
-
چو شد باغ روحانیان مسکنم
در اینجا چرا تخته بند تنم
-
وقتی که باغ روحانی، خانهام شده است، چرا در اینجا گرفتار بند تنم باشم؟
-
-
-
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین
-
شرابم بده و چهره سعادت را ببین. سیاه مستم کن و گنج فرزانگی را ببین
-
-
-
من آنم که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست
-
من کسی هستم که هنگامی که پیاله را در دستم بگیرم، در آن آیینه، همه چیز را خواهم دید.
-
-
-
به مستی دم پادشاهی زنم
دم خسروی در گدایی زنم
-
در حالت مستی، ادعای پادشاهی میکنم. با وجود فقیر بودن، ادعای شاهی میکنم.
-
-
-
به مستی توان در اسرار سفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت
-
در حالت مستی میتوان اسرار کائنات را به زیبایی آشکار کرد. چرا که در هنگامی که انسان از خود بیخود شده است، نمیتواند راز نگهدار باشد.
-
-
-
که حافظ چو مستانه سازد سرود
ز چرخش دهد زهره آواز رود
-
که هنگامی که حافظ سرودی مستانه میسازد، ناهید از مدارش صدای رود (نوعی ساز) را در خواهد آورد.
-
-
-
مغنی کجایی به گلبانگ رود
به یاد آور آن خسروانی سرود
-
آوازه خوان! کجایی؟ با آواز بلند رود (نوعی ساز) سرودی با لحن گلبانگ بخوان و آن سرود خسروانی را که باربد در بارگاه خسروپرویز می سرود، یادآوری کن.
-
-
-
که تا وجد را کارسازی کنم
به رقص آیم و خرقه بازی کنم
-
تا بساط سرور را فراهم آورم و به پایکوبی و دست افشانی با خرقه بپردازم
-
-
-
به اقبال دارای دیهیم و تخت
بهین میوه خسروانی درخت
-
به بخت پادشاهی که دارای تاج و تخت است و بهترین میوه این درخت پادشاهی است
-
-
-
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران
-
و پادشاه زمین و زمان است و سرور برج بخت و اقبال است و پادشاه پیروز است.
-
-
-
که تمکین اورنگ شاهی از اوست
تن آسایش مرغ و ماهی از اوست
-
و آن کسی که باید در برابر تخت پادشاهی او فرمانبرداری کرد. و آن کسی که مایه آسایش پرندگان و ماهیهاست
-
-
-
فروغ دل و دیده مقبلان
ولی نعمت جان صاحبدلان
-
و نور دل و نور چشم خوشبختان است و صاحب اختیار جان صاحبدلان است. (مینوشیم)
-
-
-
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر
-
آهای ای همای بلند نظر. ای پیک مبارکِ خوش خبر
-
-
-
فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست
-
در صدفِ آسمان، گوهری همانند تو وجود ندارد. فریدون و جمشید هم فرزند شایستهای همچون تو نداشتهاند.
-
-
-
به جای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها
-
در جای اسکندر سالها بمان و با روشندلی، شورها و شعفها آشکار کن.
-
-
-
سر فتنه دارد دگر روزگار
من و مستی و فتنه چشم یار
-
گویی روزگار قصد آشوب دارد اما کاری به کار آن ندارم و با مستی و شگفتی چشم یار خوش هستم.
-
-
-
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار
-
یک نفر در روز عمل، شمشیر زنی بلد است. روزگار نفر دیگر را نویسنده کرده است.
-
-
-
مغنی بزن آن نوآیین سرود
بگو با حریفان به آواز رود
-
آوازه خوان! آن سرود تازه را بخوان. با حریفان با بانگ رود بگو:....
-
-
-
مرا با عدو عاقبت فرصت است
که از آسمان مژده نصرت است
-
دست آخر، میان من و دشمن، نوبت من هم فرا خواهد رسید چرا که از آسمان وعده پیروزی رسیده است.
-
-
-
مغنی نوای طرب ساز کن
به قول وغزل قصه آغاز کن
-
ای آوازه خوان! نوای شادی بساز. با ترانههای عربی و فارسی، داستان را آغاز کن
-
-
-
که بار غمم بر زمین دوخت پای
به ضرب اصولم برآور ز جای
-
چرا که بار غم، پایم را را به زمین دوخته است (مرا زمین گیر کرده است). با ضرباهنگ موزون، مرا از زمین بلند کن.
-
-
-
مغنی نوایی به گلبانگ رود
بگوی و بزن خسروانی سرود
-
ای آوازه خوان! با گلبانگ و آوای بلند رود، آواز بخوان و نغمه خسروانی بزن
-
-
-
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز و از باربد یاد کن
-
روح بزرگان را از خودت خشنود کن. از خسرو پرویز و از باربد یادی کن.
-
-
-
مغنی از آن پرده نقشی بیار
ببین تا چه گفت از درون پرده دار
-
ای آوازه خوان! از آن پرده موسیقی، نقشی (نام یک تصنیف) بساز. تا ببینیم که اسرار دان، چه رازی را از درون برای ما آشکار میکند.
-
-
-
چنان برکش آواز خنیاگری
که ناهید چنگی به رقص آوری
-
آن چنان صدای ترانه خود را بلند کن که آوازخوان آسمان هم به رقص و پایکوبی بپردازد.
-
-
-
رهی زن که صوفی به حالت رود
به مستی وصلش حوالت رود
-
نغمه و لحنی را بزن که صوفی به حالت وجد رود و به حالت مستی وصال او سپرده شود.
-
-
-
مغنی دف و چنگ را ساز ده
به آیین خوش نغمه آواز ده
-
ای آوازه خوان! دف و چنگ را به صدا درآر و با ضرباهنگی زیبا نغمهای بخوان
-
-
-
فریب جهان قصه روشن است
ببین تا چه زاید شب آبستن است
-
فریبکاری دنیا، قصهای آشکار است. باش تا ببینیم که شب چه با خود خواهد آورد
-
-
-
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن
-
ای آوازه خوان! اندوهگین هستم. دوتار بزن. به یگانگی او تو را سوگند میدهم که تاری بنوازی
-
-
-
همی بینم از دور گردون شگفت
ندانم که را خاک خواهد گرفت
-
شگفتیهایی از گردش روزگار میبینم. نمیدانم که چه کسی خواهد مرد
-
-
-
دگر رند مغ آتشی میزند
ندانم چراغ که بر می کند
-
موبد زرتشتی، آتشی روشن میکند. نمیدانم که چراغ چه کسی را خاموش میکند
-
-
-
در این خونفشان عرصه رستخیز
تو خون صراحی و ساغر بریز
-
در این میدان خون افشان که همچون قیامت است، تو خون صراحی و ساغر را بریز (از تنگ شراب، شراب بریز)
-
-
-
به مستان نوید سرودی فرست
به یاران رفته درودی فرست
-
برای مستان مژدهی سرودی بفرست. برای یاران در گذشته، دعایی بفرست.
-
بیا ساقی آن می که حال آورد
حافظ
https://www.sherfarsi.ir/hafez/بیا-ساقی-آن-می-که-حال-آورد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29000 تومان)
ساقی
- ساقی
- کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
حال -حالها-حالت
- حال
- حالت
- جذبه . حالتی خاص ّ که صوفیان را دست دهد. شور و وجد مکاشفه، خوش شدن صوفی
کرامت
- کرامت
- سخاوت، جوانمردی، بخشندگی
- بزرگی
- سرافرازی
کمال
- کمال
- کامل شدن، تمام شدن
بی دل
- بیدل
- آزرده
- عاشق، دلداده
- پریشان خاطر
- دیوانه
- ترسو
جم-جمشید
- جمشید
- جم
- پسر تهمورث، چهارمین پادشاه پیشدادی. او هزار سال عمر کرد و مدت پادشاهی او نزدیک هفتصد سال بود. پادشاهی او، دوره تابندگی و درخشش زندگی ایرانیان بوده است. شراب و نوروز و حمام و طبابت و تیروکمان از یادگارهای او هستند. سرانجام به دست ضحاک ماردوش کشته شد.
جام
- جام
- پیاله آبخوری، پیاله شرابخوری
- آیینه شیشهای، شیشههای رنگی
- جام جم: جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به دل تعبیر می شود.
کیخسرو
- کیخسرو
- در اساطیر و حماسههای ایرانی و شاهنامهٔ فردوسی، فرزند سیاوش و فرنگیس و نوادهٔ کیکاووس و افراسیاب است. واژه کیخسرو به معنی شاه نیکنام است. کیخسرو در دیانت و شهامت، سرآمد شاهان کیانی و نسبت به کیکاووس خوشنامتر است. کیخسرو به عنوان پادشاهی عادل و شجاع باقی میماند. در شاهنامه و متون پهلوی کیخسرو نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است.
کاووس
- کی کاووس
- در متنهای دینی فرزند کیاَپیوِه است که او فرزند کیقباد است؛ ولی در شاهنامه و در روایتهای بعدی کیکاوس را فرزند کیقباد دانستهاند. او یکی از فرمانروایان نامدار کیانی است. در برخی روایتهای متأخر او را با نمرود یکی دانستهاند. غمنامهٔ رستم و سهراب و داستان سیاوش نیز به دوران پادشاهی کیکاووس تعلق دارد. کیکاووس در داستانهای اسطورهای ایران بیشتر به عنوان مظهر و قدرتی یاد شدهاست که با همهٔ تسلط و شکوه، در برابر جهان، ناچیز و رفتنی است. وی یکصد و شصت سال سلطنت کرد و پس از او کیخسرو به پادشاهی رسید.
فتوح
- فتوح
- گشایش
- نذر
کیمیای
- کیمیا
- ماده ای که به عقیدة قدما می توانست مس را تبدیل به طلا کند.
- مکر و حیله
- عشق و عاشقی
- هر چیز نادر و نایاب ، دست نیافتنی
- (در تصوف) نظر پیرو مرشد کامل
لاف
- لاف
- خودستایی به دروغ
- بی حیایی
- جنگ
- سخن
- ادعا
عدم
- عدم
- نیستی، نابودی
- در اصطلاح فلسفه ، مقابل وجود است
- فقر، درویشی
دیر
- دیر
- پرستشگاه بتپرستان. پرستشگاه مغان. خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گردد.
صلایی
- صلا
- صلاء
- آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز.
دم از
- دم زدن
- نفس کشیدن
- حرف زدن
- ادعا کردن
- تاخیر کردن
افراسیاب
- افراسیاب
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند
ایوان
- ایوان
- پیشگاه اتاق
- بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است
- کاخ
پیران
- پیران ویسه
- وزیر خردمند افراسیاب
شیده
- شیده
- پسر افراسیاب . کیخسرو پسر سیاوش که خواهرزاده ٔ او بود روزی با وی کشتی گرفت و چنانش بر زمین زد که هلاک شد
دخمه
- دخمه
- دخم
- سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند.
سلم
- سلم
- نام پسر فریدون است . در اوستا از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقسیم کرد. سرزمین روم به سلم رسید و رومیان از تخمه او هستند
تور
- تور
- نام پسر بزرگ فریدون است که تورج باشد و سرزمین توران به نام او موسوم گشته است.
سپنج
- سپنج
- عاریت
- خانه موقتی
- مهمان
زردشت
- زرتشت
- زردشت
- پیامبر ایران باستان بود که مزدیسنا را بنیان گذاشت.وی سراینده گاتاها، کهنترین بخش اوستا است. زادگاه و زادروز وی دقیقاً روشن نیست، هرچند زمان زایش او ۶۰۰ تا ۱۲۰۰ پیش از میلاد مسیح گمان زده میشود و زادگاه وی را به مناطق مختلفی مانند شهر ری، آذربایجان، خوارزم، سیستان، خراسان و آمل نسبت دادهاند. آموزشهای زرتشت بعدها با باورهای بومی ایرانیان آمیخته شد و مزدیسنای کنونی را پدیدآورد که نزدیک به پنج سده دین رسمی ایران نیز بودهاست.
رندان -رند
- رند
- شخص حیلهگر و زیرک
- بیقید و لاابالی
کیش
- کیش
- آیین و مذهب، راه و رسم، روش
- ترکش، تیردان
خرابات
- خرابات
- جمع خرابه. ویرانه ها
- میخانه، میکده، شراب خانه
- قمار خانه
- در اصطلاح تصوف، مرتبه ویرانی عادتهای نفسانی
مستور
- مستوری
- پوشیدگی
- پارسایی و نجابت
بکر
- بکر
- دختر دوشیزه
- تازه، دست نخورده
- اندیشه نو
فلک
- فلک
- آسمان، سپهر، گردون
- فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
حور
- حور
- زن سیاه چشم سپید اندام. زن زیبارو
عبیر
- عبیر
- ماده ای خوشبو مرکب از مشک و کافور.
بخوری
- بُخور
- بِخور
- هر ماده ای که در آتش ریزندو بوی خوش دهد
- صمغ درخت روم که بخور آن خوشبو است
- هر دارویی که جوشانده و بخار آن استشمام گردد
- خار آب گرم یا داروی جوشانده که برای مرطوب کردن و ضدعفونی کردن هوا مورد استفاده قرار گیرد.
مشام
- مشام
- بویایی
- بینی
عشرت
- عشرت
- معاشرت کردن، خوشگذرانی، کامرانی
مغاک
- مَغاک
- گودال
- گور
دولت
- دولت
- حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
- سعادت ، طالع
- جاه ، مکنت
- مدد، کمک
خسروی
- خسروی
- شاهانه
در
- دُرّ
- لولو
- مروارید
- نوعی جواهر است به شکل کروی که در داخل صدفها تشکیل میشود. در قدیم تصور براین بوده که با چکیدن قطره باران به درون صدفی که در سطح دریا دهان بازکرده، مروارید پرورش مییابد
- دُر (جمع آن=دُرَر)، مروارید درشت است
سفت
- سُفتن
- سوراخ کردن
- دُرّ سفتن، کنایه از سخن نغز گفتن است
رود
- رود
- سازی زهی، مطلق ساز و غنا، سرور و شادمانی، تار ساز. در قدیم برخی رشتههای تار از روده گوسفند ساخته میشده است و از این رو، آن را رود مینامیدهاند.
زهره -ناهید
- زُهره
- ناهید
- ستارهی آسمان سوم
- سیاره ای است که مطربه ٔ فلک است
گلبانگ
- گلبانگ
- آواز بلند
- نام لحنی از لحنهای موسیقی
- گل بانگ، بانگ گل، آوازی که بلبل برای گل میخواند
خسروانی
- خسروانی
- شاهانه
- نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز می خواند
- دینار شاهانه
مغنی
- مغَنّی
- مطرب، آوازهخوان
خرقه
- خِرقه
- لباسی که از وصله شدن تکه پارچههای گوناگون درست شده است. جامه مخصوص درویشان
خرقه بازی
- خرقه بازی
- با خرقه دست افشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال
دیهیم
- دیهیم
- تاج پادشاهی
- پیشانی بند جواهر نشان
خدیو
- خَدیو
- پادشاه
تمکین
- تمکین
- فرمانبرداری
اورنگ
- اورنگ
- تخت پادشاهی
- فر، شکوه ، شأن
فروغ
- فروغ
- روشنایی، نور
- شعله و شرار آتش
- رونق
صاحبدلان
- صاحبدل
- دارای قریحه هنری و حساس
- اهل دل، عارف
ولی نعمت
- ولی نعمت
- آن که بر کسی حق نعمت دارد
- نگهبان نعمت
- سرور
همای
- هما
- همای
- مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایه ٔ او افتد به دولت و سلطنت رسد. در ادبیات فارسی او را مظهر فر و شکوه میدانند و به فال نیک میگیرند
همایون
- همایون
- خجسته، فرخنده، مبارک
- نام یکی از آهنگهای موسیقی ایرانی
سروش
- سروش
- فرشته پیام آور
- نام روز هفدهم باشد از هر ماه شمسی
- آواز خوش و نغمه
- وحی، الهام
خلف
- خلف
- جانشین ، بازمانده
- فرزند، فرزند شایسته
فریدون
- فریدون
- پسر آبتین و از تبار جمشید است که با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شده و او را در کوه دماوند زندانی میکند. سپس خود پادشاه جهان میشود و در شاهنامه فردوسی از پادشاهان پیشدادی بهشمار میآید. فریدون، جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخش میکند. ایران را به ایرج میدهد ولی سلم و تور به ایرج رشک برده و ایرج را میکشند. فریدون پس از آگاهی از این رخداد ایران را به منوچهر، نوه ایرج میبخشد.
سکندر
- اسکندر
- اسکندر مقدونی ، مشهور به اسکندر گُجَسْتَک (ملعون ) یا کبیر. پدر او فیلیپ دوم مقدونی و مادرش المپیاس یا ناهید بود.
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
تیغ
- تیغ
- شمشیر، هر چیز برنده
حریفان
- حریف
- دوست، یار، معشوق، معشوقه
- همپیشه، همکار، همبازی، همآورد، همنشین، همپیاله
نوآیین
- نوآئین
- زیبا، آراسته
- بدیع، تازه
- نو پدید آمده
- نوباوه،
- شایسته
- جوان
عدو
- عدو
- دشمن، بدخواه
طرب
- طرب
- شادمانی
قول
- قول
- تصنیف، لحنی در موسیقی
- ابیات عربی ترانه (ابیات فارسی آن غزل نام داشته است)
ضرب
- ضرب
- زدن، کوبیدن
- یکی از چهار عمل اصلی حساب
- سکه زدن
- مَثَل آوردن
- طنبک، دنبک
اصولم
- اصول
- ریتم، ضرباهنگ موسیقی: اصول که بهندی آنرا تال گویند نزد عجم هفده است : یکی مخمس ، دوم بحر ترک ضرب و آنرا ترکی نیز گویند، سوم دو یک ، چهارم دور، پنجم ثقیل ، ششم خفیف ، هفتم چهارضرب ، هشتم درافشان ، نهم ماتین ، دهم ضرب الفتح ، یازدهم اصول فاخته ، دوازدهم چنبر، سیزدهم نیم ثقیل . چهاردهم اذفر، پانزدهم ارصد، شانزدهم رمل ، هفدهم هزج
نوایی
- نوا
- نغمه، سرود، آواز، نام دستگاهی در موسیقی
- مال، دارایی، سود، بهره
- گرو، گروگان
پرویز
- خسرو پرویز
- پسر هرمز چهارم و بیست و چهارمین و آخرین پادشاه قدرتمند ساسانی و همسر شیرین
باربد
- باربَد
- نامورترین موسیقیدان، شاعر، بربط نواز و خواننده دوران ساسانی در زمان پادشاهی خسرو پرویز است.
پرده
- پرده
- پوشش، حجاب، مانع و حایلی که مانع دیدن میشود
- حجله، حرمسرا
- نوا، گاه موسیقی
پرده دار
- پرده دار
- دربان
- رازدار
چنگی -چنگ
- چنگ
- از سازهای زهی باستانی ایران. در زمانهای قدیم، به جای سیمهای فلزی، از تارهای ابریشم بافته شده، برای ایجاد صدا، استفاده میشده است.
خنیاگری
- خُنیا
- سرود، نغمه، آواز
ناهید چنگی
- زهرهی چنگی
- ناهید چنگی
- آوازه خوان آسمان
صوفی
- صوفی
- پشمینه پوش
- پیرو طریقه تصوف
حوالت
- حوالت
- چیزی که به کسی واگذار شود
- سپردن
رهی زن
- راه زدن
- راهزنی کردن
- فریب دادن
- سرود گفتن، آهنگ زدن
دف
- دف
- سازی کوبهای شامل حلقهای چوبی است که پوست نازکی بر آن کشیدهاند و با ضربههای انگشت مینوازند.
ساز ده
- ساز دادن
- نواختن ساز
- آماده ساختن
- ابداع کردن
- آراستن
دوتایی
- دوتایی
- پوشش زیر قبا، نوعی جامه ٔ صوفیان
- چنگ دوتار
دور
- دور
- گردش
- روزگار
- نوبت
مغ
- مغ
- مغان
- مغ به معنی پیشوای دین زرتشتی است و مغان، جمع آن. مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند.
ساغر
- پیاله
- جام
- پیغاله
- قدح
- ساغر
- کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است
صراحی
- صراحی
- تنگ شراب. نوعی ظرف بلوری یا شیشهای با شکم متوسط و گلوگاهی تنگ و دراز، که شراب را از آن به درون پیاله میریزند.