-
-
جهاندیده کشاورزی بدشتی
بعمری داشتی زرعی و کشتی
-
کشاورزی دنیادیده در مزرعهای، روزگارش را با کاشتن و زراعت سپری میکرد.
-
-
-
بوقت غله خرمن توده کردی
دل از تیمار کار آسوده کردی
-
درهنگام درو، خرمن محصول را روی هم انباشته میکرد. فکرش را با کار مشغول میکرد و به این ترتیب فکر و خیالش آسوده بود.
-
-
-
ستمها میکشید از باد و از خاک
که تا از کاه میشد گندمش پاک
-
از باد و گرد و خاک چه زجرها که نمیکشید تا اینکه بتواند گندمی که درو کرده بود را از کاه آن جدا کند (به کمک باد)
-
-
-
جفا از آب و گل میدید بسیار
که تا یک روز می انباشت انبار
-
برای آنکه یک روز انبارش را پر کند، ستمهای زیادی از آب و گل میدید.
-
-
-
سخنها داشت با هر خاک و بادی
بهنگام شیاری و حصاری
-
در هنگام شخم زدن و پرچین به پا کردن، درد دلهای زیادی از دست هر باد و خاکی که میآمد داشت.
-
-
-
سحرگاهی هوا شد سرد زانسان
که از سرما بخود لرزید دهقان
-
یک روز هنگام سحر، هوا آنقدر سرد شد که کشاورز از شدت سرما به خود لرزید.
-
-
-
پدید آورد خاشاکی و خاری
شکست از تاک پیری شاخساری
-
خار و خاشاکی را جمع آوری کرد و شاخهای از یک درخت انگور پیر شکست.
-
-
-
نهاد آن هیمه را نزدیک خرمن
فروزینه زد آتش کرد روشن
-
آن هیزم را نزدیک خرمن قرار داد. با آتشزنهای آتش را روشن کرد.
-
-
-
چو آتش دود کرد و شعله سر داد
بناگه طائری آواز در داد
-
هنگامی که آتش شروع به دود کردن کرد، و شعلههای آن به آسمان بلند شد، ناگهان پرندهای فریاد زد:
-
-
-
که ای برداشته سود از یکی شصت
درین خرمن مرا هم حاصلی هست
-
که ای کسی که با کاشتن یک دانه، شصت دانه درو میکنی، من هم بهرهای در این خرمن دارم.
-
-
-
نشاید کآتش اینجا برفروزی
مبادا خانمانی را بسوزی
-
سزاوار نیست که در اینجا آتش روشن کنی، مبادا که با این کار خانمانی را آتش بزنی
-
-
-
بسوزد گر کسی این آشیانرا
چنان دانم که میسوزد جهان را
-
اگر کسی این آشیانه را بسوزاند، آن قدر میدانم که با این کار خود گویی تمام جهان را سوزانده است.
-
-
-
اگر برقی بما زین آذر افتد
حساب ما برون زین دفتر افتد
-
اگر جرقهای از این آتش به ما بخورد، حساب ما از این دفتر خارج میشود (از دفتر گیتی خارج میشویم=میمیریم)
-
-
-
بسی جستم بشوق از حلقه و بند
که خواهم داشت روزی مرغکی چند
-
بارها خودم را با شوق و شادمانی از دام و بند رها کردم. به این امید که روزی، چند جوجه داشته باشم
-
-
-
هنوز آن ساعت فرخنده دور است
هنوز این لانه بی بانگ سرور است
-
هنوز زمان زیادی تا آن زمان مبارک (متولد شدن جوجهها) باقی مانده است. هنوز این آشیانه بدون آواز شادمانی بچهها است.
-
-
-
ترا زین شاخ آنکو داد باری
مرا آموخت شوق انتظاری
-
کسی که به تو از این شاخه، میوهای داد، به من یاد داد که از انتظار (بدنیا آمدن جوجهها) شادمان باشم.
-
-
-
بهر گامی که پوئی کامجوئیست
نهفته هر دلی را آرزوئیست
-
در هر قدمی که برمیداری، لذتی نهفته است. در هر دلی، آرزویی پنهان است.
-
-
-
توانی بخش جان ناتوان را
که بیم ناتوانیهاست جان را
-
به جان ناتوان، قدرتی بده. چرا که جان از ناتوانیها میترسد.
-
آرزوی مادر
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/آرزوی-مادر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9000 تومان)
کشاورز با چه امیدی دانه ای را می کارد و از آن نگهبانی می کند تا بارور شود؟
ویا مادر از چه رو شب ها تا صبح در بستر بیماری فرزند خود بی خوابی می کشد و عمر خود را به پای فرزندش می گذارد تا بزرگ شود؟
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9000 تومان)