-
مالداری را شیندم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم ظاهر حالش بنعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن
-
تا بجائی که نانی بجانی از دست ندادی و گربه بوهریره را بلقمه ای ننواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نینداختی فی الجمله خانه او را کس ندیدی در گشاده و سفره او را سرگشاده
-
درویش بجز بوی طعامش نشنیدی
مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی
-
شنیدم که به دریای مغرب اندر راه مصر برگرفته بود و خیال فرعونی در سر حتی اذا ادرکه الغرق بادی مخالف کشتی برآمد
-
با طبع ملولت چه کند دل که نسازد
شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی
-
دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت و اذا رکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین
-
دست تضرع چه سود بنده محتاج را
وقت دعا بر خدا وقت کرم در بغل
-
از زر و سیم راحتی برسان
خویشتن هم تمتعی برگیر
-
وانگه این خانه کز تو خواهد ماند
خشتی از سیم و خشتی از زر گیر
-
آورده اند که در مصر اقارب درویش داشت به بقیت مال او توانگر شدند و جامه های کهن بمرگ او بدریدند و خز و دمیاطی بریدند هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپائی روان و غلامی در پی دوان
-
وه که گر مرده بازگردیدی
به میان قبیله و پیوند
-
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند
-
بسابقه معرفتی که میان ما بود آستینش گرفتم و گفتم
-
بخور ای نیک سیرت و سره مرد
کان نگون بخت گرد کرد و نخورد
در فضیلت قناعت حکایت بیست و سوم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-فضیلت-قناعت-حکایت-بیست-و-سوم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)