-
غیر عشق او که دردش عین درمان گشتن است
-
حاصل هر کار دیگر جفت حرمان گشتن است
-
خوشدلی خواهی پی او گیر کاندر باغ مهر
-
صبح را از بوی این گل ذوق خندان گشتن است
-
شمع را زان رو خوش افتاده ست این خود سوختن
-
کز فنای تن هوای او همه جان گشتن است
-
تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما
-
قدسیان را ملتمس تشریق انسان گشتن است
-
تا سر زلف تو شد بازیچه ی دست نسیم
-
کار و بار جمیع مشتاقان پریشان گشتن است
-
جام بشکستند و کنون وقت گل خون می خورند
-
حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است
-
از لب پیمانه گر سر می رود لب بر مگیر
-
مرد را از جان گذشتن به ز پیمان گشتن است
-
سایه ایمان خلیلی نیست در این دام کفر
-
ورنه آتش را همان شوق گلستان گشتن است