-
دگر نگاه مگردان در آسمان کبود
-
کبوتران تو پر خسته آمدند فرود
-
به هر چه می نگرم با دریغ و بدرود است
-
شد آن زمان که جهان جمله مژده بود و درود
-
دریغ عهد شکر خواب و روزگار شباب
-
چنان گذشت که انگار هر چه بود نبود
-
چه نقش ها که به خون جگر زدیم و دریغ
-
کز آن پرند نگارین نه تار ماند و نه پود
-
سخن به سینه ی تنگم نمی زند چنگی
-
که گور گریه ی خاموش شد سرای سرود
-
چه رفت بر سر آن شهسوار دشت شفق
-
که خون همی چکد از سم این سمند کبود
-
بود که خرمن خاکسترش به باد رود
-
چو تنگ شد نفس آتش از تباهی دود
-
مباد سایه که جانت بماند از رفتار
-
که در روندگی دایم است هستی رود
-
تو را که گوش دل است و زبان جان خوش باش
-
که نازکان جهان راست با تو گفت و شنود