-
بیابان را سراسر مه گرفته است
-
چراغ قریه پنهان است
-
موجی گرم در خون بیابان است
-
بیابان خسته
-
لب بسته
-
نفس بشکسته
-
در هذیان گرم مه عرق می ریزدش آهسته
-
از هر بند
-
بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
-
سگان قریه خاموشند در شولای مه پنهان به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
-
در درگاه می بیند به چشمش قطره
-
اشکی بر لبش لبخند خواهد گفت
-
بیابان را سراسر مه گرفته است با خود فکر می کردم که مه گر
-
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
-
بیابان را
-
سراسر
-
مه گرفته است
-
چراغ قریه پنهانست موجی گرم در خون بیابان است
-
بیابان خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق میریزدش
-
آهسته از هر بند