-
چشمی سیاه و چهری مهتاب رنگ داشت
-
یک روز از در آمد و بنشست و بوسه خواست
-
آن بوسه جوی شوخ که با یاد او خوشم
-
اینک گذشته عمری و می جویمش کجاست
-
با او در آرزوی وفا آشنا شدم
-
اما وفا نکرد و دل از من برید و رفت
-
آن آفتاب عشق که یادش به خیر باد
-
یک شامگه ز گوشه ی بامم پرید و رفت
-
او رفت و دل به دلبرکان دگر سپرد
-
تنها منم که دل به دگر کس نبسته ام
-
گشت زمان از آن همه بی تابیم نکاست
-
گویی هنوز بر سر آتش نشسته ام
-
یک دم نشد که یاد وی از سر به در کنم
-
همواره پیش دیده ی من نقش روی اوست
-
این است آن دوچشم فسون ساز آشنا
-
این هم لبان اوست لب بوسه جوی اوست
-
هر چند او شکست ولی من هنوز هم
-
دارم عزیز حرمت عهد شکسته را
-
هر چند او گسست ولی من هنوز هم
-
دارم به دل محبت یار گسسته را
-
گویند دوستان که ازین عشق درگذر
-
با یار زشت منظر یاری روا نبود
-
از سینه ی ستبر و قد سرو و روی نغز
-
در او یکی از این همه خوبی به جا نبود
-
این داستان کهن شد و این قصه ناپسند
-
باید که ترک عشق غم آلود او کنی
-
باید ز همگنان فراوان این دیار
-
همراز و همدم دگری جست و جو کنی
-
ای دوستان حکایت خود مختصر کنید
-
کمتر سخن ز همدم و همراز آورید
-
زیبا به شهر من همه ارزانی ی شما
-
زشت مرا که رفت به من باز آورید