کاربردهای سرو
-
هر سرو که در چمن درآید
در خدمت قامتت نگون باد
-
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
-
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
-
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
-
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود
وین بحث با ثلاثه غساله می رود
-
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی
-
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو می کن دیده بانی
-
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
-
سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما
-
کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر
کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست
-
ندانم قامتست آن یا قیامت
که می گوید چنین سرو روان هست
-
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
-
تویی که گر بخرامد درخت قامت تو
ز رشک سرو روان را به اهتزاز آرد
-
عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد
-
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
-
به سرو گفت کسی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهی دستند
-
در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند
-
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
-
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش
-
قیام خواستمت کرد عقل می گوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام
-
اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای
ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام
-
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
-
سروبنی خاسته چون قامتت
تا ننشینیم صبور ای صنم
-
گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی
-
سرو آزاد به بالای تو می ماند راست
لیکنش با تو میسر نشود رفتاری
-
هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
بوستانی که چو تو سرو روانش باشی
-
پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله اهل دل منم سهو نماز می کنی
-
سرو شد افراخته کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته بر سر بید و چنار
-
گل به چمن در برست ماه مگر یا خورست
سرو به رقص اندرست بر طرف جویبار
-
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
-
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
-
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی از چمن
-
به پالیز چون برکشد سرو شاخ
سر شاخ سبزش برآید ز کاخ
-
و گر سرو سهی را ساز دادی
سهی سروش به خون خط باز دادی
-
چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی
-
عارض نتوان گفت که دور قمرست این
بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن
-
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
-
از این اندیشه کان سرو سهی داشت
دل فرزانه شاپور آگهی داشت
-
برخیز که در سایه سروی بنشینیم
کان جا که تو بنشینی بر سرو قیامست
-
سرو بلند بین که چه رفتار می کند
وان ماه محتشم که چه گفتار می کند
-
از آن قطره لولوی لالا کند
وز این صورتی سرو بالا کند
-
توانم مگر پایه ای ساختن
بر شاخ آن سرو سایه فکن
-
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانندست
-
مر او را چو دیدم سر از خواب مست
بدو گفتم ای سرو پیش تو پست
-
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
-
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
-
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
-
نشنیده ام که ماهی بر سر نهد کلاهی
یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی
-
سرو بلند بستان با این همه لطافت
هر روزش از گریبان سر برنکرد ماهی
-
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده ای
-
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
که جمال سرو بستان و کمال ماه داری
-
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
-
گلم نباید و سروم به چشم درناید
مرا وصال تو باید که سرو گلبویی
-
باغ می خواهم که روزی سرو بالایت ببیند
تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد
-
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نروید به اعتدال محمد
-
وه وه که قیامتست این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست
-
سرو از قدت اندازه بالا بردست
بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست
-
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
-
بر سرو قامتت گل و بادام روی و چشم
نشنیده ام که سرو چنین آورد بری
-
شد بدر مهیش چون هلالی
وان سرو سهیش چون خیالی
-
بالین طلبید زاد سروش
وز سرو فتاده شد تذروش
-
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند