کاربردهای فلک
-
وقت سحر به آینه ای گفت شانه ای
کاوخ فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
-
این ره و رسم قدیم فلک است
که توانگر ز تهیدست برید
-
از روز نخستین اگرت سنگ گران بود
دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار
-
پشت سر اوفتاده فلکم
نقص حطی و جرم کلمن نیست
-
فلک دست قوت بر او یافته
سر دست مردیش بر تافته
-
ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتد
فارغی از فغان من گر به فلک رسانمش
-
گر توان بود که دور فلک از سر گیرند
تو دگر نادره دور زمانش باشی
-
چه حاجتست عیان را به استماع بیان
که بی وفایی دور فلک نهانی نیست
-
دستاس فلک شکست خردش
چون خرد شکست باز بردش
-
ماه که بر لعل فلک کان کند
در غم آن شب همه شب جان کند
-
با همه زهرم فلک امید داد
مار شبم مهره خورشید داد
-
رساند رایت منصور بر فلک حافظ
که التجا به جناب شهنشهی آورد
-
تو بر اوج فلک چه دانی چیست
که ندانی که در سرایت کیست
-
می نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
-
مگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداری
مگر نفس ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقی
-
بده تا روم بر فلک شیر گیر
به هم بر زنم دام این گرگ پیر
-
فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست
-
من سیه روز نبودم ز ازل
هر چه کرد این فلک اخضر کرد
-
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
-
نه آفتاب وجود ضعیف انسان را
که آفتاب فلک را ضرورتست زوال
-
نتوان بود با فلک گستاخ
نتوان کرد بهر گیتی ناز
-
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سرّ سویدای بنی آدم ازوست
-
به فلک می رود آه سحر از سینه ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
-
گرم به گوشه چشمی شکسته وار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت
-
جامی چه بقا دارد در رهگذر سنگی
دور فلک آن سنگست ای خواجه تو آن جامی
-
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
-
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری
-
بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او
زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست
-
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد
-
آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت
احمال منتی که فلک زیر بار کرد
-
پدر گفت ای پسر ترا درین نوبت فلک یاوری کرد و اقبال رهبری که صاحب دولتی در تو رسید و بر تو ببخشائید و کسر حالت را بتفقدی جبر کرد و چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد زنهار تا بدین طمع دگرباره گرد ولع نگردی
-
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من میدانی
-
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی
احوال فلک جمله پسندیده بدی