فلک

فلک
آسمان، سپهر، گردون
فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
1

کاربردهای فلک

  • وقت سحر به آینه ای گفت شانه ای

    کاوخ فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست

  • این ره و رسم قدیم فلک است

    که توانگر ز تهیدست برید

  • از روز نخستین اگرت سنگ گران بود

    دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار

  • پشت سر اوفتاده فلکم

    نقص حطی و جرم کلمن نیست

  • فلک دست قوت بر او یافته

    سر دست مردیش بر تافته

  • ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتد

    فارغی از فغان من گر به فلک رسانمش

  • گر توان بود که دور فلک از سر گیرند

    تو دگر نادره دور زمانش باشی

  • چه حاجتست عیان را به استماع بیان

    که بی وفایی دور فلک نهانی نیست

  • دستاس فلک شکست خردش

    چون خرد شکست باز بردش

  • ماه که بر لعل فلک کان کند

    در غم آن شب همه شب جان کند

  • با همه زهرم فلک امید داد

    مار شبم مهره خورشید داد

  • رساند رایت منصور بر فلک حافظ

    که التجا به جناب شهنشهی آورد

  • تو بر اوج فلک چه دانی چیست

    که ندانی که در سرایت کیست

  • می نماید که جفای فلک از دامن من

    دست کوته نکند تا نکند بنیادم

  • مگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداری

    مگر نفس ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقی

  • بده تا روم بر فلک شیر گیر

    به هم بر زنم دام این گرگ پیر

  • فلک را گهر در صدف چون تو نیست

    فریدون و جم را خلف چون تو نیست

  • من سیه روز نبودم ز ازل

    هر چه کرد این فلک اخضر کرد

  • گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

    بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

  • نه آفتاب وجود ضعیف انسان را

    که آفتاب فلک را ضرورتست زوال

  • نتوان بود با فلک گستاخ

    نتوان کرد بهر گیتی ناز

  • نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل

    آنچه در سرّ سویدای بنی آدم ازوست

  • به فلک می رود آه سحر از سینه ما

    تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری

  • گرم به گوشه چشمی شکسته وار ببینی

    فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت

  • جامی چه بقا دارد در رهگذر سنگی

    دور فلک آن سنگست ای خواجه تو آن جامی

  • صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

    تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

  • ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

    تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری

  • بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او

    زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست

  • فلک جز عشق محرابی ندارد

    جهان بی خاک عشق آبی ندارد

  • آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت

    احمال منتی که فلک زیر بار کرد

  • پدر گفت ای پسر ترا درین نوبت فلک یاوری کرد و اقبال رهبری که صاحب دولتی در تو رسید و بر تو ببخشائید و کسر حالت را بتفقدی جبر کرد و چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد زنهار تا بدین طمع دگرباره گرد ولع نگردی

  • در گوش دلم گفت فلک پنهانی

    حکمی که قضا بود ز من میدانی

  • گر کار فلک به عدل سنجیده بدی

    احوال فلک جمله پسندیده بدی