لعل

لعل
از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ
1

کاربردهای لعل

  • طوق خورشید گر زمرد بود

    لعل من هم به هیچ معدن نیست

  • لعل من چیست عقده های دلم

    عقد خونین بهیچ مخزن نیست

  • می کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو

    روزی ما باد لعل شکرافشان شما

  • کنون به آب می لعل خرقه می شویم

    نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت

  • شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

    روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

  • بداد لعل لبت بوسه ای به صد زاری

    گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح

  • لعل تو که هست جان حافظ

    دور از لب مردمان دون باد

  • گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد

    با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد

  • خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت

    بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد

  • ایا پرلعل کرده جام زرین

    ببخشا بر کسی کش زر نباشد

  • شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی

    دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

  • طمع به قند وصال تو حد ما نبود

    حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

  • همه سنگها پاس دار ای پسر

    که لعل از میانش نباشد به در

  • که سهل است لعل بدخشان شکست

    شکسته نشاید دگرباره بست

  • مناسب لب لعلت حدیث بایستی

    جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست

  • عمر منست زلف تو بو که دراز بینمش

    جان منست لعل تو بو که به لب رسانمش

  • شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب

    مجروح می کنی و نمک می پراکنی

  • بیا ساقی که لعل پالوده را

    بیاور بشوی این غم آلوده را

  • فروزنده لعلی که ریحان باغ

    ز قندیل او برفروزد چراغ

  • سنبل او سنبله روز تاب

    گوهر او لعل گر آفتاب

  • کی شدی این سنگ مفرح گزای

    گر نشدی درشکن و لعل سای

  • ماه که بر لعل فلک کان کند

    در غم آن شب همه شب جان کند

  • سوی من لب چه می گزی که مگوی

    لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

  • نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ

    گل لعل در شاخ پیروزه رنگ

  • از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

    صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

  • چه می خسبی ای فتنه روزگار

    بیا و می لعل نوشین بیار

  • گفت آن لعل بدخشانی چه شد

    گفت میدانیم و میدانی چه شد

  • ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است

    که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

  • هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

    آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

  • ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

    لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده ای

  • درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت

    نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم

  • تو دهی و تو آری از دل سنگ

    آتش لعل و لعل آتش رنگ

  • این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت

    وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید

  • آن لعل را به رشته مریم که درکشید

    از سوزن مسیح که شکل میان اوست

  • اینجا به می لعل بهشتی می ساز

    کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

  • ای دوست حقیقت شنواز من سخنی

    با باده لعل باش و با سیم تنی