گل

گل
هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
1

کاربردهای گل

  • دی بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند

    بار دگر امید رهائی مگر نداشت

  • از نظر باز حسودش می نهفت

    سر خیش میدید و چون گل میشکفت

  • بلبلی شیفته میگفت به گل

    که جمال تو چراغ چمن است

  • حرف امروز چه گوئی فرداست

    که تو را بر گل دیگر وطن است

  • همه جا بوی خوش و روی نکوست

    همه جا سرو و گل و یاسمن است

  • گل اگر بود مادر من بود

    چونکه او نیست گل بگلشن نیست

  • گل من خارهای پای من است

    گر گل و یاسمین و سوسن نیست

  • سحرگه غنچه ای در طرف گلزار

    ز نخوت بر گلی خندید بسیار

  • بگفتا هیچ گل در طرف بستان

    نماند جاودان شاداب و خندان

  • چو گل یک لحظه ماند غنچه یک دم

    چه شادی در صف گلشن چه ماتم

  • مرا باید دگر ترک چمن گفت

    گل پژمرده دیگر بار نشکفت

  • گل آن خوشتر که جز روزی نماند

    چو ماند هیچکش قدرش نداند

  • بهستی خوش بود دامن فشاندن

    گلی زیبا شدن یک لحظه ماندن

  • گل خوشبوی را گرم است بازار

    نماند رنگ و بو چون رفت رخسار

  • ازین پژمردگی ما را غمی نیست

    که گل را زندگانی جز دمی نیست

  • بلبلی گفت سحر با گل سرخ

    کاینهمه خار بگرد تو چراست

  • گل خشبوی و نکوئی چو ترا

    همنشین بودن با خار خطاست

  • گل سرخی و نپرسی که چرا

    خار در مهد تو در نشو و نماست

  • گفت زیبائی گل را مستای

    زانکه یکره خوش و یکدم زیباست

  • ناگریز است گل از صحبت خار

    چمن و باغ بفرمان قضا است

  • ما شکفتیم که پژمرده شویم

    گل سرخی که دو شب ماند گیاست

  • عاقبت خوارتر از خار شود

    این گل تازه که محبوب شماست

  • رو گلی جوی که همواره خوش است

    باغ تحقیق ازین باغ جداست

  • ما چو رفتیم گل دیگر هست

    ذات حق بی خلل و بی همتاست

  • هر گلی علت و عیبی دارد

    گل بی علت و بی عیب خداست

  • گلی خندید در باغی سحرگاه

    که کس را نیست چون من عمر کوتاه

  • ندانستی که در مهد گلستان

    سحر خندید گل شب گشت پژمان

  • چو اشک از چشم گردون افتادم

    به رخسار خوش گل بوسه دادم

  • به گل زین بیشتر زیور چه بخشد

    بشبنم کار ازین بهتر چه بخشد

  • چو بر برگ گلی یکدم نشستم

    ز گیتی خوشدلم هر جا که هستم

  • خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد

    که در دستت بجز ساغر نباشد

  • غنیمت دان و می خور در گلستان

    که گل تا هفته دیگر نباشد

  • بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم

    شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

  • سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند

    همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند

  • ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود

    وین بحث با ثلاثه غساله می رود

  • بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

    باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

  • زمانه از ورق گل مثال روی تو بست

    ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش

  • چو گل به دامن از این باغ می بری حافظ

    چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری

  • تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو

    ببرد قیمت سرو بلندبالا را

  • محبت با کسی دارم کز او باخود نمی آیم

    چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد

  • شاخ گل از اضطراب بلبل

    با آن همه خار سر درآورد

  • هرگز نشنیده ام که بادی

    بوی گلی از تو خوشتر آورد

  • شمع پیشت روشنایی نزد آتش می نماید

    گل به دستت خوبرویی پیش یوسف می فروشد

  • تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد

    هم گلی دیدست سعدی تا چو بلبل می خروشد

  • کسان که در رمضان چنگ می شکستندی

    نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

  • یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

    که سروهای چمن پیش قامتش پستند

  • گر من از خار بترسم نبرم دامن گل

    کام در کام نهنگست بباید طلبید

  • عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل

    صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش

  • بوی گل آورد نسیم صبا

    بلبل بی دل ننشیند خموش

  • گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید

    کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

  • گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت

    تو در میان گل ها چون گل میان خاری

  • حدیث جان بر جانان همین مثل باشد

    که زر به کان بری و گل به بوستان آری

  • شب تیره بلبل نخسپد همی

    گل از باد و باران بجنبد همی

  • بی کینه وری سلاح بسته

    چون گل به سلاح خویش خسته

  • عجب گر بمیرد چنین بلبلی

    که بر استخوانش نروید گلی

  • وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها

    بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها

  • گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل

    با یاد تو افتادم از یاد برفت آن ها

  • بلبل آهسته به گل گفت شبی

    که مرا از تو تمنائی هست

  • چون غنچه گل قرابه پرداز شود

    نرگس به هوای می قدح ساز شود

  • باغبانی قطره ای بر برگ گل

    دید و گفت این چهره جای اشک نیست

  • باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند

    که در ایام گل از باغچه غوغا نرود

  • صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

    همه دانند که در صحبت گل خاری هست

  • بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

    باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

  • گلی را که نه رنگ باشد نه بوی

    غریب است سودای بلبل بر اوی

  • در باغ وقت صبح چنین گفت گل به خار

    کز خویش هیچ نایدت ای زشت روی عار

  • گلزار خانه گل و ریحان و سوسن است

    آن به که خار جای گزیند به شوره زار

  • در صحبت تو پاک مرا تار و پود سوخت

    شاد آن گلی که خار و خسش نیست در جوار

  • خواری سزای خار و خوشی در خور گل است

    از تاب خویش و خیرگی من عجب مدار

  • گر خار یا گلیم سرانجام نیستی است

    در باغ دهر هیچ گلی نیست پایدار

  • پروین ستم نمیکند ار باغبان دهر

    گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار

  • در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

    هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

  • ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است

    که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

  • سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی

    که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

  • گل سرخ روزی ز گرما فسرد

    فروزنده خورشید رنگش ببرد

  • چو گل دید آن ابر را رهسپار

    برآورد فریاد و شد بی قرار

  • همی تافت بر گل خور تابناک

    نشانیدش آخر بدامان خاک

  • شکسته گلی دید بی رنگ و بوی

    همه انتظار و همه آرزوی

  • خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

    که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

  • ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم

    تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی

  • گلم نباید و سروم به چشم درناید

    مرا وصال تو باید که سرو گلبویی

  • باغ می خواهم که روزی سرو بالایت ببیند

    تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد

  • بهاری خرمست ای گل کجایی

    که بینی بلبلان را ناله و سوز

  • دهانی به خنده چو گل باز کرد

    چو بلبل به صوتی خوش آغاز کرد

  • قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی

    و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی

  • دیگر ای باد حدیث گل و سنبل نکنی

    گر بر آن سنبل زلف و گل رخسار آیی

  • بوی گل و بانگ مرغ برخاست

    هنگام نشاط و روز صحراست

  • ولیکن مدتی با گُل نشستم»

  • گُل اندر زیر پا گسترده پر کرد

    مرا با همنشینی مفتخر کرد

  • چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

    نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

  • بر فرق چمن کلاله خاک

    پیچیده شود چو مار ضحاک

  • آراستش آنچنان که فرمود

    گل را به گلاب و عنبرآلود

  • کای تازه گل خزان رسیده

    رفته ز جهان جهان ندیده

  • نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست

    که هر خاری به تسبیحش زبانیست