باری

باری
به ناچار، حتماً
1

کاربردهای باری

  • فرمان کنی یا نکنی ترسم

    بر خویشتن ظفر ندهی باری

  • چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند پسری صاحب فراست داشت گفت ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید