-
چند این شب و خاموشی وقت است که برخیزم
-
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
-
گر سوختنم باید افروختنم باید
-
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
-
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
-
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
-
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
-
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
-
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
-
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
-
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
-
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
-
ای سایه سحر خیزان دلواپس خورشیدند
-
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم