-
بانگ برداشتم آه دختر
-
وای ازین مایه بی بند و باری
-
بازگو سال از نیمه بگذشت
-
از چه با خود کتابی نداری
-
می خرم
-
کی
-
همین روزها
-
آه
-
آه ازین مستی و سستی و خواب
-
معنی ی وعده های تو این است
-
نوشدارو پس از مرگ سهراب
-
از کتاب رفیقان دیگر
-
نیک دانم که درسی نخواندی
-
دیگران پیش رفتند و اینک
-
این تویی کاین چنین باز ماندی
-
دیده ی دختران بر وی افتاد
-
گرم از شعله ی خود پسندی
-
دخترک دیده را بر زمین دوخت
-
شرمگین زینهمه دردمندی
-
گفتی از چشمم آهسته دزدید
-
چشم غمگین پر آب خود را
-
پا پی پا نهاد و نهان کرد
-
پارگی های جوراب خود را
-
بر رخش از عرق شبنم افتاد
-
چهره ی زرد او زردتر شد
-
گوهری زیر مژگان درخشید
-
دفتر از قطره یی اشک تر شد
-
اشک نه آن غرور شکسته
-
بی صدا گشته بیرون ز روزن
-
پیش من یک به یک فاش می کرد
-
آن چه دختر نمی گفت با من
-
چند گویی کتاب تو چون شد
-
بگذر از من که من نان ندارم
-
حاصل از گفتن درد من چیست
-
دسترس چون به درمان ندارم
-
خواستم تا به گوشش رسانم
-
ناله ی خود که ای وای بر من
-
وای بر من چه نامهربانم
-
شرمگینم ببخشای بر من
-
نی تو تنها ز دردی روانسوز
-
روی رخسار خود گرد داری
-
اوستادی به غم خو گرفته
-
همچو خود صاحب درد داری
-
خواستم بوسمش چهر و گویم
-
ما دو زاییده ی رنج و دردیم
-
هر دو بر شاخه ی زندگانی
-
برگ پژمرده از باد سردیم
-
لیک دانستم آنجا که هستم
-
جای تعلیم و تدریس پندست
-
عجز و شوریدگی از معلم
-
در بر کودکان ناپسندست
-
بر جگر سخت دندان فشردم
-
در گلو ناله ها را شکستم
-
دیده می سوخت از گرمی ی اشک
-
لیک بر اشک وی راه بستم
-
با همه درد و آشفتگی باز
-
چهره ام خشک و بی اعتنا بود
-
سوختم از غم و کس ندانست
-
در درونم چه محشر به پا بود