-
بفرمود تا بهمن آمدش پیش
ورا پندها داد ز اندازه بیش
-
بدو گفت اسپ سیه بر نشین
بیارای تن را به دیبای چین
-
بنه بر سرت افسر خسروی
نگارش همه گوهر پهلوی
-
بران سان که هرکس که بیند ترا
ز گردنکشان برگزیند ترا
-
بداند که هستی تو خسرونژاد
کند آفریننده را بر تو یاد
-
ببر پنج بالای زرین ستام
سرافراز ده موبد نیک نام
-
هم از راه تا خان رستم بران
مکن کار بر خویشتن برگران
-
درودش ده از ما و خوبی نمای
بیارای گفتار و چربی فزای
-
بگویش که هرکس که گردد بلند
جهاندار وز هر بدی بی گزند
-
ز دادار باید که دارد سپاس
که اویست جاوید نیکی شناس
-
چو باشد فزاینده نیکویی
به پرهیز دارد سر از بدخویی
-
بیفزایدش کامگاری و گنج
بود شادمان در سرای سپنج
-
چو دوری گزیند ز کردار زشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت
-
بد و نیک بر ما همی بگذرد
چنین داند آن کس که دارد خرد
-
سرانجام بستر بود تیره خاک
بپرد روان سوی یزدان پاک
-
به گیتی هرانکس که نیکی شناخت
بکوشید و با شهریاران بساخت
-
همان بر که کاری همان بدروی
سخن هرچ گویی همان بشنوی
-
کنون از تو اندازه گیریم راست
نباید برین بر فزون و نه کاست
-
که بگذاشتی سالیان بی شمار
به گیتی بدیدی بسی شهریار
-
اگر بازجویی ز راه خرد
بدانی که چونین نه اندر خورد
-
که چندین بزرگی و گنج و سپاه
گرانمایه اسپان و تخت و کلاه
-
ز پیش نیاکان ما یافتی
چو در بندگی تیز بشتافتی
-
چه مایه جهان داشت لهراسپ شاه
نکردی گذر سوی آن بارگاه
-
چو او شهر ایران به گشتاسپ داد
نیامد ترا هیچ زان تخت یاد
-
سوی او یکی نامه ننوشته ای
از آرایش بندگی گشته ای
-
نرفتی به درگاه او بنده وار
نخواهی به گیتی کسی شهریار
-
ز هوشنگ و جم و فریدون گرد
که از تخم ضحاک شاهی ببرد
-
همی رو چنین تا سر کیقباد
که تاج فریدون به سر بر نهاد
-
چو گشتاسپ شه نیست یک نامدار
به رزم و به بزم و به رای و شکار
-
پذیرفت پاکیزه دین بهی
نهان گشت گمراهی و بی رهی
-
چو خورشید شد راه گیهان خدیو
نهان شد بدآموزی و راه دیو
-
ازان پس که ارجاسپ آمد به جنگ
سپه چون پلنگان و مهتر نهنگ
-
ندانست کس لشکرش را شمار
پذیره شدش نامور شهریار
-
یکی گورستان کرد بر دشت کین
که پیدا نبد پهن روی زمین
-
همانا که تا رستخیز این سخن
میان بزرگان نگردد کهن
-
کنون خاور او راست تا باختر
همی بشکند پشت شیران نر
-
ز توران زمین تا در هند و روم
جهان شد مر او را چو یک مهره موم
-
ز دشت سواران نیزه گزار
به درگاه اویند چندی سوار
-
فرستندش از مرزها باژ و ساو
که با جنگ او نیستشان زور و تاو
-
ازان گفتم این با توای پهلوان
که او از تو آزرده دارد روان
-
نرفتی بدان نامور بارگاه
نکردی بدان نامداران نگاه
-
کرانی گرفتستی اندر جهان
که داری همی خویشتن را نهان
-
فرامش ترا مهتران چون کنند
مگر مغز و دل پاک بیرون کنند
-
همیشه همه نیکویی خواستی
به فرمان شاهان بیاراستی
-
اگر بر شمارد کسی رنج تو
به گیتی فزون آید از گنج تو
-
ز شاهان کسی بر چنین داستان
ز بنده نبودند همداستان
-
مرا گفت رستم ز بس خواسته
هم از کشور و گنج آراسته
-
به زاول نشستست و گشتست مست
نگیرد کس از مست چیزی به دست
-
برآشفت یک روز و سوگند خورد
به روز سپید و شب لاژورد
-
که او را بجز بسته در بارگاه
نبیند ازین پس جهاندار شاه
-
کنون من ز ایران بدین آمدم
نبد شاه دستور تا دم زدم
-
بپرهیز و پیچان شو از خشم اوی
ندیدی که خشم آورد چشم اوی
-
چو اینجا بیایی و فرمان کنی
روان را به پوزش گروگان کنی
-
به خورشید رخشان و جان زریر
به جان پدرم آن جهاندار شیر
-
که من زین پشیمان کنم شاه را
برافرزوم این اختر و ماه را
-
که من زین که گفتم نجویم فروغ
نگردم به هر کار گرد دروغ
-
پشوتن برین بر گوای منست
روان و خرد رهنمای منست
-
همی جستم از تو من آرام شاه
ولیکن همی از تو دیدم گناه
-
پدر شهریارست و من کهترم
ز فرمان او یک زمان نگذرم
-
همه دوده اکنون بباید نشست
زدن رای و سودن بدین کار دست
-
زواره فرامرز و دستان سام
جهاندیده رودابه نیک نام
-
همه پند من یک به یک بشنوید
بدین خوب گفتار من بگروید
-
نباید که این خانه ویران شود
به کام دلیران ایران شود
-
چو بسته ترا نزد شاه آورم
بدو بر فراوان گناه آورم
-
بباشیم پیشش بخواهش به پای
ز خشم و ز کین آرمش باز جای
-
نمانم که بادی بتو بر وزد
بران سان که از گوهر من سزد
بفرمود تا بهمن آمدش پیش
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/بفرمود-تا-بهمن-آمدش-پیش
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(33000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(33000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(33000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(33000 تومان)