-
به بغداد بنشست بر تخت عاج
به سر برنهاد آن دلفروز تاج
-
کمر بسته و گرز شاهان به دست
بیاراسته جایگاه نشست
-
شهنشاه خواندند زان پس ورا
ز گشتاسپ نشناختی کس ورا
-
چو تاج بزرگی به سر برنهاد
چنین کرد بر تخت پیروزه یاد
-
که اندر جهان داد گنج منست
جهان زنده از بخت و رنج منست
-
کس این گنج نتواند از من ستد
بد آید به مردم ز کردار بد
-
چو خشنود باشد جهاندار پاک
ندارد دریغ از من این تیره خاک
-
جهان سر به سر در پناه منست
پسندیدن داد راه منست
-
نباید که از کارداران من
ز سرهنگ و جنگی سواران من
-
بخسپد کسی دل پر از آرزوی
گر از بنده گر مردم نیک خوی
-
گشادست بر هرکس این بارگاه
ز بدخواه وز مردم نیک خواه
-
همه انجمن خواندند آفرین
که آباد بادا به دادت زمین
-
فرستاد بر هر سوی لشکری
که هرجا که باشد ز دشمن سری
-
سر کینه ورشان به راه آورید
گر آیین شمشیر و گاه آورید
به بغداد بنشست بر تخت عاج
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/به-بغداد-بنشست-بر-تخت-عاج
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7000 تومان)