-
به قیصر یکی نامه فرمود شاه
که برنه سزاوار شاهی کلاه
-
که مریم پسر زاد زیبا یکی
که هرگز ندیدی چنو کودکی
-
نشاید مگر دانش و تخت را
وگر در هنر بخشش و بخت را
-
چو من شادمانم تو شادان بزی
که شاهی و گردنکشی را سزی
-
چو آن نامه نزدیک قیصر رسید
نگه کرد و توقیع پرویز دید
-
بفرمود تا گاو دم بر درش
دمیدند و پر بانگ شد کشورش
-
ببستند آیین به بی راه و راه
پر آواز شیر وی پرویز شاه
-
برآمد هم آواز رامشگران
همه شهر روم از کران تا کران
-
بدرگاه بردند چندی صلیب
نسیم گلان آمد و بوی طیب
-
بیک هفته زین گونه با رود و می
ببودند شادان ز شیروی کی
-
بهشتم بفرمود تا کاروان
بیامد بدرگاه با ساروان
-
صد اشتر ز گنج درم بار کرد
چو پنجه شتر بار دینار کرد
-
ز دیبای زربفت رومی دویست
که گفتی ز زر جامه با رزیکیست
-
چهل خوان زرین پایه بسد
چنان کز در شهر یاران سزد
-
همان چند زرین و سیمین دده
بگوهر بر و چشمشان آژده
-
بمریم فرستاد چندی گهر
یکی نره طاوس کرده بزر
-
چه از جامه نرم رومی حریر
ز در و زبرجد یکی آبگیر
-
همان باژ کشور که تا چار بار
ز دینار رومی هزاران هزار
-
فرستاد چون مرد رومی چهل
کجا هر چهل بود بیدار دل
-
گوی پیش رو نام او خانگی
که همتا نبودش به فرزانگی
-
همی شد برین گونه با ساروان
شتربار دینار ده کاروان
-
چوآگاهی آمد به پرویز شاه
که پیغمبر قیصر آمد ز راه
-
به فرخ بفرمود تا برنشست
یکی مرزبان بود خسروپرست
-
که سالار او بود بر نیمروز
گرانمایه گردی و گیتی فروز
-
برفتند با او سواران شاه
به سر برنهادند زرین کلاه
-
چو از دور دید آن سپه خانگی
به پیش اندر آمد به بیگانگی
-
چنین تا به نزدیک شاه آمدند
بران نامور پیشگاه آمدند
-
چو دیدند زیبا رخ شاه را
بران گونه آراسته گاه را
-
نهادند همواره سر بر زمین
برو بر همی خواندند آفرین
-
بمالید پس خانگی رخ بخاک
همی گفت کای داور داد وپاک
-
ز پیروزگر آفرین بر تو باد
مبادی همیشه مگر شاه و راد
-
بزرگانش از جای برخاستند
به نزدیک شه جایش آراستند
-
چنین گفت پس شاه را خانگی
که چون تو که باشد به فرزانگی
-
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر
-
مبادا جهان بی چنین شهریار
برومند بادا برو روزگار
-
مبیناد کس روز بی کام تو
نوشته بخورشید بر نام تو
-
جهان بی سر و افسر تو مباد
بر و بوم بی لشکر تو مباد
-
ز قیصر درود و ز ما آفرین
برین نامور شهریار زمین
-
کسی کو درین سایه شاه شاد
نباشد ورا روشنایی مباد
-
ابا هدیه و باژ روم آمدم
برین نامبردار بوم آمدم
-
برفتیم با فیلسوفان بهم
بران تا نباشد کس از ما دژم
-
ز قیصر پذیرد مگر باژ و چیز
که با باژ و چیز آفرینست نیز
-
بخندید از آن پر هنر مرد شاه
نهادند زرین یکی پیشگاه
-
فرستاد پس چیزها سوی گنج
بدو گفت چندین نبایست رنج
-
بخراد بر زین چنین گفت شاه
که این نامه برخوان به پیش سپاه
-
به عنوان نگه کرد مرد دبیر
که گوینده یی بود و هم یادگیر
-
چنین گفت کاین نامه سوی مهست
جهاندار پرویز یزدان پرست
-
جهاندار و بیدار و پدرام شهر
که یزدانش تاج و خرد داد بهر
-
جهاندار فرزند هرمزد شاه
که زیبای تاج است و زیبای گاه
-
ز قیصر پدر مادر شیر نام
که پاینده بادا بدو نام و کام
-
ابا فر و با برز و پیروز باد
همه روزگارانش نوروز باد
-
به ایران و تورانش بر دست رس
به شاهی مباداش انباز کس
-
همیشه به دل شاد و روشن روان
همیشه خرد پیر و دولت جوان
-
گران مایه شاهی کیومرثی
همان پور هوشنگ طهمورثی
-
پدر بر پدر و پسر بر پسر
مبادا که این گوهر آید به سر
-
برین پاک یزدان کند آفرین
بزرگان ملک و بزرگان دین
-
نه چون تو خزان و نه چون تو بهار
نه چون تو بایوان چین بر نگار
-
همه مردمی و همه راستی
مبیناد جانت بد کاستی
-
به ایران و توران و هندوستان
همان ترک تا روم و جا دوستان
-
تو را داد یزدان به پاکی نژاد
کسی چون تو از پاک مادر نزاد
-
فریدون چو ایران بایرج سپرد
ز روم و ز چین نام مردی ببرد
-
برو آفرین کرد روز نخست
دلش را ز کژی و تاری بشست
-
همه بی نیازی و نیک اختری
بزرگی و مردی و افسونگری
-
تو گویی که یزدان شما را سپرد
وزان دیگران نام مردی ببرد
-
هنر پرور و راد و بخشنده گنج
ازین تخمه هرگز نبد کس به رنج
-
نهادند بر دشمنان باژ و ساو
بد اندیشتان بارکش همچو گاو
-
ز هنگام کسری نوشین روان
که بادا همیشه روانش جوان
-
که از ژرف دریا برآورد پی
بران گونه دیوار بیدار کی
-
ز ترکان همه بیشه نارون
بشستند وبی رنج گشت انجمن
-
ز دشمن برستند چندی جهان
برو آفرین از کهان و مهان
-
ز تازی و هندی و ایرانیان
ببستند پیشش کمر بر میان
-
روا رو چنین تا به مرز خزر
ز ارمینیه تا در باختر
-
ز هیتال و ترک و سمرقند و چاچ
بزرگان با فر او اورند وتاج
-
همه کهتران شما بوده اند
برین بندگی بر گوا بوده اند
-
که شاهان ز تخم فریدون بدند
دگر یکسر از داد بیرون بدند
-
بدین خویشی اکنون که من کرده ام
بزرگی به دانش برآورده ام
-
بدان گونه شادم که تشنه بر آب
وگر سبزه تیره بر آفتاب
-
جهاندار بیدار فرخ کناد
مرا اندرین روز پاسخ کناد
-
یکی آرزو خواهم از شهریار
کجا آن سخن نزد او هست خوار
-
که دار مسیحا به گنج شماست
چو بینید دانید گفتار راست
-
برآمد برین سالیان دراز
سزد گر فرستد بما شاه باز
-
بدین آرزو شهریار جهان
ببخشاید از ما کهان و مهان
-
ز گیتی برو بر کنند آفرین
که بی تو مبادا زمان و زمین
-
بدان من ز خسرو پذیرم سپاس
نیایش کنم روز و شب در سه پاس
-
همان هدیه و باژ و ساوی که من
فرستم به نزدیک آن انجمن
-
پذیرد پذیرم سپاسی بدان
مبیناد چشم تو روی بدان
-
شود فرخ این جشن و آیین ما
درخشان شود در جهان دین ما
-
همان روزه پاک یک شنبدی
ز هر در پرستنده ایزدی
-
برو سوکواران بمالند روی
بروبر فراوان بسایند موی
-
شود آن زمان بر دل ما درست
که از کینه دلها بخواهیم شست
-
که بود از گه آفریدون فراز
که با تور و سلم اندر آمد براز
-
شود کشور آسوده از تاختن
بهر گوشه یی کینها ساختن
-
زن و کودک رومیان برده اند
دل ما ز هر گونه آزرده اند
-
برین خویشی ما جهان رام گشت
همه کار بیهوده پدرام گشت
-
درود جهان آفرین بر تو باد
همان آفرین زمین بر تو باد
-
چو آن نامه قیصر آمد ببن
جهاندار بشنید چندان سخن
-
ازان نامه شد شاه خرم نهان
برو تازه شد روزگار مهان
-
بسی آفرین کرد برخانگی
بدو گفت بس کن ز بیگانگی
-
گرانمایه را جایگه ساختند
دو ایوان فرخ بپرداختند
-
ببردند چیزی که بایست برد
به نزدیک آن مرد بیدار گرد
-
بیامد بدید آن گزین جایگاه
وزان پس همی بود نزدیک شاه
-
بخوان و نبید و شکار و نشست
همی بود با شاه مهتر پرست
-
برین گونه یک ماه نزدیک شاه
همی بود شادان دل و نیک خواه
به قیصر یکی نامه فرمود شاه
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/به-قیصر-یکی-نامه-فرمود-شاه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)
نوروز
- نوروز
- روز نو، روز تازه. روز اول فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتداء بهار است.