-
دگر هفته آمد به نخچیرگاه
خود و موبدان و ردان سپاه
-
بیامد یکی سرد مهترپرست
چو باد دمان با گرازی به دست
-
بپرسید مهتر که بهرامشاه
کجا باشد اندر میان سپاه
-
بدو گفت هرکس که تو شاه را
چه جویی نگویی به ما راه را
-
چنین داد پاسخ که تا روی شاه
نبینم نگویم سخن با سپاه
-
بدو گفت موبد چه باید بگوی
تو شاه جهان را ندانی به روی
-
بر شاه بردند جوینده را
چنان دانشی مرد گوینده را
-
بیامد چو بهرام را دید گفت
که با تو سخن دارم اندر نهفت
-
عنان را بپیچید بهرام گور
ز دیدار لشکر برون راند دور
-
بدو گفت مرد این جهاندیده شاه
به گفتار من کرد باید نگاه
-
بدین مرز دهقانم و کدخدای
خدای بر و بوم و ورز و سرای
-
همی آب بردم بدین مرز خویش
که در کار پیدا کنم ارز خویش
-
چو بسیار گشت آب گستاخ شد
میان یکی مرز سوراخ شد
-
شگفتی خروشی به گوش آمدم
کزان بیم جای خروش آمدم
-
همی اندران جای آواز سنج
خروشش همی ره نماید به گنج
-
چو بشنید بهرام آنجا کشید
همه دشت پر سبزه و آب دید
-
بفرمود تا کارگر با گراز
بیارند چندی ز راه دراز
-
فرود آمد از باره شاه بلند
شراعی زدند از برکشتمند
-
شب آمد گوان شمعی افروختند
به هر جای آتش همی سوختند
-
ز دریا چو خورشید برزد درفش
چو مصقول کرد این سرای بنفش
-
ز هر سو برفتند کاریگران
شدند انجمن چون سپاهی گران
-
زمین را به کندن گرفتند پاک
شد آن جای هامون سراسر مغاک
-
ز کندن چو گشتند مردم ستوه
پدید آمد از خاک چیزی چو کوه
-
یکی خانه یی کرده از پخته خشت
به ساروج کرده بسان بهشت
-
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش
-
چو موبد بدید اندر آمد به در
ابا او یکی ایرمانی دگر
-
یکی خانه دیدند پهن و دراز
برآورده بالای او چند باز
-
ز زر کرده بر پای دو گاومیش
یکی آخری کرده زرینش پیش
-
زبرجد به آخر درون ریخته
به یاقوت سرخ اندر آمیخته
-
چو دو گاو گردون میانش تهی
شکمشان پر از نار و سیب و بهی
-
میان بهی در خوشاب بود
که هر دانه یی قطره آب بود
-
همان گاو را چشم یاقوت بود
ز پیری سر گاو فرتوت بود
-
همه گرد بر گرد او شیر و گور
یکی دیده یاقوت و دیگر بلور
-
تذروان زرین و طاوس زر
همه سینه و چشمهاشان گهر
-
چو دستور دید آن بر شاه شد
به رای بلند افسر ماه شد
-
به نرمی به شاه جهان گفت خیز
که آمد همی گنجها را جهیز
-
یکی خانه گوهر آمد پدید
که چرخ فلک داشت آن را کلید
-
بدو گفت بنگر که بر گنج نام
نویسد کسی کش بود گنج کام
-
نگه کن بدان گنج تا نام کیست
گر آگندن او به ایام کیست
-
بیامد سر موبدان چون شنید
بران گاو بر مهر جمشید دید
-
به شاه جهان گفت کردم نگاه
نوشتست بر گاو جمشید شاه
-
بدو گفت شاه ای سر موبدان
به هر کار داناتر از بخردان
-
ز گنجی که جمشید بنهاد پیش
چرا کرد باید مرا گنج خویش
-
هر آن گنج کان جز به شمشیر و داد
فراز آید آن پادشاهی مباد
-
به ارزانیان ده همه هرچ هست
مبادا که آید به ما برشکست
-
اگر نام باید که پیدا کنیم
به داد و به شمشیر گنج آگنیم
-
نباید سپاه مرا بهره زین
نه تنگست بر ما زمان و زمین
-
فروشید گوهر به زر و به سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
-
تهی دست مردم که دارند نام
گسسته دل از نام و آرام و کام
-
ز ویران و آباد گرد آورید
ازان پس یکایک همه بشمرید
-
ببخشید دینار گنج و درم
به مزد روان جهاندار جم
-
ازان ده یک آنرا که بنمود راه
همی شاه جست از میان سپاه
-
مرا تا جوان باشم و تن درست
چرا بایدم گنج جمشید جست
-
گهر هرک بستاند از جمشید
به گیتی مبادش به نیکی امید
-
چو با لشکر تن به رنج آوریم
ز روم و ز چین نام و گنج آوریم
-
مرا اسپ شبدیز و شمشیر تیز
نگیرم فریب و ندانم گریز
-
وزان جایگه شد سوی گنج خویش
که گرد آورید از خوی و رنج خویش
-
بیاورد گردان کشورش را
درم داد یکساله لشکرش را
-
یکی بزمگه ساخت چون نوبهار
بیاراست ایوان گوهرنگار
-
می لعل رخشان به جام بلور
چو شد خرم و شاد بهرام گور
-
به یاران چنین گفت کای سرکشان
شنیده ز تخت بزرگی نشان
-
ز هوشنگ تا نوذر نامدار
کجا ز آفریدون بد او یادگار
-
برین هم نشان تا سر کیقباد
که تاج فریدون به سر بر نهاد
-
ببینید تا زان بزرگان که ماند
بریشان بجز آفرین را که خواند
-
چو کوتاه شد گردش روزگار
سخن ماند زان مهتران یادگار
-
که این را منش بود و آن را نبود
یکی را نکوهش دگر را ستود
-
یکایک به نوبت همه بگذریم
سزد گر جهان را به بد نسپریم
-
چرا گنج آن رفتگان آوریم
وگر دل به دینارشان گستریم
-
نبندم دل اندر سرای سپنج
ننازم به تاج و نیازم به گنج
-
چو روزی به شادی همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد
-
هرانکس کزین زیردستان ما
ز دهقان و از در پرستان ما
-
بنالد یکی کهتر از رنج من
مبادا سر وافسر وگنج من
-
یکی پیر بد نام او ماهیار
شده سال او بر صد و شست و چار
-
چو آواز بشنید بر پای خاست
چنین گفت کای مهتر داد و راست
-
چنین یافتم از فریدون و جم
وزان نامداران هر بیش و کم
-
چو تو شاه ننشست کس در جهان
نه کس این شنید از کهان و مهان
-
به هنگام جم چون سخن راندند
ورا گنج گاوان همی خواندند
-
چو گنجی پراگنده ای در جهان
میان کهان و میان مهان
-
دلت گر به درهای دریاستی
ز دریا گهر موج برخاستی
-
ندانست کس در جهان کان کجاست
به خاکست گر در دم اژدهاست
-
تو چون یافتی ننگریدی به گنج
که ننگ آمدت این سرای سپنج
-
به دریا همانا که چندین گهر
به دیده ندیدست کس بیشتر
-
به دوریش بخشیدی این گوهران
همان گاو گوهر کران تا کران
-
پس از رفتنت نام تو زنده باد
تو آباد و پیروز و بخت از تو شاد
-
بسی دفتر خسروان زین سخن
سیه گردد و هم نیاید به بن
دگر هفته آمد به نخچیرگاه
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/دگر-هفته-آمد-به-نخچیرگاه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(42500 تومان)