-
ز کرمان کس آمد سوی اصفهان
به جایی که بودند ز ایران مهان
-
به نزدیک پوشیده رویان شاه
بیامد یکی مرد با دستگاه
-
بدیشان درود سکندر ببرد
همه کار دارا بر ایشان شمرد
-
چنین گفت کز مرگ شاهان داد
نباشد دل دشمن و دوست شاد
-
بدانید کامروز دارا منم
گر او شد نهان آشکارا منم
-
فزونست ازان نیکویها که بود
به تیمار رخ را نشاید شخود
-
همه مرگ راییم شاه و سپاه
اگر دیر مانیم اگر چند گاه
-
بنه سوی شهر صطخر آورید
بپویند ما نیز فخر آورید
-
همانست ایران که بود از نخست
بباشید شادان دل و تن درست
-
نوشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
-
ز اسکندر فیلقوس بزرگ
جهانگیر و با کینه جویان سترگ
-
بداد و دهش دل توانگر کنید
بر آزادگی بر سر افسر کنید
-
که فرجام هم روزمان بگذرد
زمانه پی ما همی بشمرد
-
وی موبدان نامه یی همچنین
پرافروزش و پوزش و آفرین
-
سر نامه از پادشاه کیان
سوی کاردانان ایرانیان
-
چو عنبر سر خامه چین بشست
سر نامه بود آفرین از نخست
-
بران دادگر کو جهان آفرید
پس از آشکارا نهان آفرید
-
دو گیتی پدید آمد از کاف و نون
چرانی به فرمان او در نه چون
-
سپهری برین سان که بینی روان
توانا و دانا جز او را مخوان
-
بباشد به فرمان او هرچ خواست
همه بندگانیم و او پادشاست
-
ازو باد بر نامداران درود
بر اندازه هر یکی بر فزود
-
جز از نیک نامی و فرهنگ و داد
ز کردار گیتی مگیرید یاد
-
به پیروزی اندر غم آمد مرا
به سور اندرون ماتم آمد مرا
-
بدارنده آفتاب بلند
که بر جان دارا نجستم گزند
-
مر آن شاه را دشمن از خانه بود
یکی بنده بودش نه بیگانه بود
-
کنون یافت بادافره ایزدی
چو بد ساخت آمد به رویش بدی
-
شما داد جویید و پیمان کنید
زبان را به پیمان گروگان کنید
-
چو خواهید کز چرخ یابید بخت
ز من بدره و برده و تاج و تخت
-
پر از درد داراست روشن دلم
بکوشم کز اندرز او نگسلم
-
هرانکس که آید بدین بارگاه
درم یابد و ارج و تخت و کلاه
-
چو خواهد که باشد به ایوان خویش
نگردد گریزان ز پیمان خویش
-
بیابند چیزی که خواهد ز گنج
ازان پس نبیند کسی درد و رنج
-
درم را به نام سکندر زنید
بکوشید و پیمان ما مشکنید
-
نشستنگه شهریاران خویش
بسازید زین پس به آیین پیش
-
مدارید بازار بی پاسبان
که راند همی نام من بر زبان
-
مدارید بی مرزبان مرز خویش
پدید آورید اندرین ارز خویش
-
بدان تا نباشد ز دزدان گزند
بمانید شادان دل و سودمند
-
ز هر شهر زیبا پرستنده یی
پر از شرم بیداردل بنده یی
-
که شاید به مشکوی زرین ما
بداند پرستیدن آیین ما
-
چنان کو برفتن نباشد دژم
نشاید که بر برده باشد ستم
-
فرستید سوی شبستان ما
به نزدیک خسروپرستان ما
-
غریبان که بر شهرها بگذرند
چماننده پای و لبان ناچرند
-
دل از عیب صافی و صوفی به نام
به دوریشی اندر دلی شادکام
-
ز خواهندگان نامشان سر کنید
شمار اندر آغاز دفتر کنید
-
هرآنکس که هست از شما مستمند
کجا یافت از کارداری گزند
-
دل و پشت بیدادگر بشکنید
همه بیخ و شاخش ز بن برکنید
-
نهادن بد و کار کردن بدوی
بیابم همان چون کنم جست و جوی
-
کنم زنده بر دار بدنام را
که گم کرد ز آغاز فرجام را
-
کسی کو ز فرمان ما بگذرد
به فرجام زان کار کیفر برد
-
چو نامه فرستاده شد برگرفت
جهانی به آرام در بر گرفت
-
ز کرمان بیامد به شهر صطخر
به سر بر نهاد آن کیی تاج فخر
-
تو راز جهان تا توانی مجوی
که او زود پیچد ز جوینده روی
ز کرمان کس آمد سوی اصفهان
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/ز-کرمان-کس-آمد-سوی-اصفهان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26000 تومان)
کاردانان
- کاردان
- خردمند، کارآزموده