-
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
بدانگه که شد روزگارش درشت
-
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او را گرفتن همی ساختند
-
یکی کوه پیش آمدش پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا
-
که بر گرد آن کوه یک راه بود
وزان راه گشتاسپ آگاه بود
-
جهاندار گشتاسپ و یکسر سپاه
سوی کوه رفتند ز آوردگاه
-
چو ارجاسپ با لشکر آنجا رسید
بگردید و بر کوه راهی ندید
-
گرفتند گرداندرش چار سوی
چو بیچاره شد شاه آزاده خوی
-
ازان کوهسار آتش افروختند
بدان خاره بر خار می سوختند
-
همی کشت هر مهتری بارگی
نهاند دلها به بیچارگی
-
چو لشکر چنان گردشان برگرفت
کی خوش منش دست بر سر گرفت
-
جهاندیده جاماسپ را پیش خواند
ز اختر فراوان سخنها براند
-
بدو گفت کز گردش آسمان
بگوی آنچ دانی و پنهان ممان
-
که باشد بدین بد مرا دستگیر
ببایدت گفتن همه ناگزیر
-
چو بشنید جاماسپ بر پای خاست
بدو گفت کای خسرو داد و راست
-
اگر شاه گفتار من بشنود
بدین گردش اختران بگرود
-
بگویم بدو هرچ دانم درست
ز من راستی جوی شاها نخست
-
بدو گفت شاه آنچ دانی بگوی
که هم راست گویی و هم راه جوی
-
بدو گفت جاماسپ کای شهریار
سخن بشنو از من یکی هوشیار
-
تو دانی که فرزندت اسفندیار
همی بند ساید به بد روزگار
-
اگر شاه بگشاید او را ز بند
نماند برین کوهسار بلند
-
بدو گفت گشتاسپ کای راست گوی
بجز راستی نیست ایچ آرزوی
-
به جاماسپ گفت ای خردمند مرد
مرا بود ازان کار دل پر ز درد
-
که اورا ببستم بران بزمگاه
به گفتار بدخواه و او بیگناه
-
همانگاه من زان پشیمان شدم
دلم خسته بد سوی درمان شدم
-
گر او را ببینم برین رزمگاه
بدو بخشم این تاج و تخت و کلاه
-
که یارد شدن پیش آن ارجمند
رهاند مران بیگنه را ز بند
-
بدو گفت جاماسپ کای شهریار
منم رفتنی کاین سخن نیست خوار
-
به جاماسپ شاه جهاندار گفت
که با تو همیشه خرد باد جفت
-
برو وز منش ده فراوان درود
شب تیره ناگاه بگذر ز رود
-
بگویش که آنکس که بیداد کرد
بشد زین جهان با دلی پر ز درد
-
اگر من برفتم بگفت کسی
که بهره نبودش ز دانش بسی
-
چو بیداد کردم بسیچم همی
وزان کرده خویش پیچم همی
-
کنون گر بیایی دل از کینه پاک
سر دشمنان اندر آری به خاک
-
وگرنه شد این پادشاهی و تخت
ز بن برکنند این کیانی درخت
-
چو آیی سپارم ترا تاج و گنج
ز چیزی که من گرد کردم به رنج
-
بدین گفته یزدان گوای منست
چو جاماسپ کو رهنمای منست
-
بپوشید جاماسپ توزی قبای
فرود آمد از کوه بی رهنمای
-
به سر بر نهاده کلاه دو پر
برآیین ترکان ببسته کمر
-
یکی اسپ ترکی بیاورد پیش
ابر اسپ آلت ز اندازه بیش
-
نشست از بر باره و آمد به زیر
که بد مرد شایسته بر سان شیر
-
هرانکس که او را بدیدی به راه
بپرسیدی او را ز توران سپاه
-
به آواز ترکی سخن راندی
بگفتی بدان کس که او خواندی
-
ندانستی او را کسی حال و کار
بگفتی به ترکی سخن هوشیار
-
همی راند باره به کردار باد
چنین تا بیامد بر شاه زاد
-
خرد یافته چون بیامد به دشت
شب تیره از لشکر اندر گذشت
-
چو آمد به نزد دژ گنبدان
رهانید خود را ز دست بدان
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/سرانجام-گشتاسپ-بنمود-پشت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)