-
فرخ زاد هر مزد با آب چشم
به اروند رود اندر آمد بخشم
-
به کرخ اندر آمد یکی حمله برد
که از نیزه داران نماند ایچ گرد
-
هم آنگه ز بغداد بیرون شدند
سوی رزم جستن به هامون شدند
-
چو برخاست گرد نبرد از میان
شکست اندر آمد به ایرانیان
-
به فرخ زاد برگشت و شد نزد شاه
پر از گرد با آلت رزمگاه
-
فرود آمد از باره بردش نماز
دو دیده پر از خون و دل پرگداز
-
بدو گفت چندین چه مولی همی
که گاه کیی را بشولی هیم
-
ز تخم کیان کس جز از تو نماند
که با تاج بر تخت شاید نشاند
-
توی یک تن و دشمنان صد هزار
میان جهان چون کنی کار زار
-
برو تا سوی بیشه نارون
جهانی شود بر تو بر انجمن
-
وزان جایگاه چون فریدون برو
جوانی یکی کار بر ساز نو
-
فرخ زاد گفت و جهانبان شنید
یکی دیگر اندیشه آمد پدید
-
دگر روز برگاه بنشست شاه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
-
یکی انجمن کرد با بخردان
بزرگان و بیدار دل موبدان
-
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان
-
فرخ زاد گوید که با انجمن
گذر کن سوی بیشه نارون
-
به آمل پرستندگان تواند
به ساری همه بندگان تواند
-
چولشکر فراوان شود بازگرد
به مردم توان ساخت ننگ و نبرد
-
شما را پسند آید این گفت و گوی
به آواز گفتند کاین نیست روی
-
شهنشاه گفت این سخن درخورست
مرا در دل اندیشه دیگرست
-
بزرگان ایران و چندین سپاه
بر و بوم آباد و تخت و کلاه
-
سر خویش گیرم بمانم بجای
بزرگی نباشد نه مردی ورای
-
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
-
که خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگاری درشت
-
چنان هم که کهتر به فرمان شاه
بد و نیک باید که دارد نگاه
-
جهاندار باید که او را به رنج
نماند بجای وشود سوی گنج
-
بزرگان برو خواندند آفرین
که اینست آیین شاهان دین
-
نگه کن کنون تا چه فرمان دهی
چه خواهی و با ما چه پیمان نهی
-
مهان را چنین پاسخ آورد شاه
کز اندیشه گردد دل من تباه
-
همانا که سوی خراسان شویم
ز پیکار دشمن تن آسان شویم
-
کزان سو فراوان مرا لشکرست
همه پهلوانان کنداورست
-
بزرگان و ترکان خاقان چین
بیایند و بر ما کنند آفرین
-
بران دوستی نیز بیشی کنیم
که با دخت فغفور خویشی کنیم
-
بیاری بیاید سپاهی گران
بزرگان و ترکان جنگاوران
-
کنارنگ مروست ماهوی نیز
ابا لشکر و پیل و هر گونه چیز
-
کجاپیشکارشبانان ماست
برآورده دشتبانان ماست
-
ورا بر کشیدم که گوینده بود
همان رزم را نیز جوینده بود
-
چو بی ارز رانام دادیم و ارز
کنارنگی و پیل و مردان و مرز
-
اگر چند بی مایه و بی تنست
برآورده بارگاه منست
-
ز موبد شنیدستم این داستان
که با خواند از گفته باستان
-
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای
-
بدان دار اومید کو را به مهر
سر از نیستی بردی اندر سپهر
-
فرخ زاد برهم بزد هر دودست
بدو گفت کای شاه یزدان پرست
-
به بد گوهران بر بس ایمن مشو
که این را یکی داستانست نو
-
که هر چند بر گوهر افسون کنی
به کوشی کزو رنگ بیرون کنی
-
چو پروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید
-
ازیشان نبرند رنگ و نژاد
تو را جز بزرگی و شاهی مباد
-
بدو گفت شاه ای هژبر ژیان
ازین آزمایش ندارد زیان
-
ببود آن شب و بامداد پگاه
گرانمایگان برگرفتند راه
-
ز بغداد راه خراسان گرفت
هم رنجها بر دل آسان گرفت
-
بزرگان ایران همه پر ز درد
برفتند با شاه آزاد مرد
-
برو بر همی خواندند آفرین
که بی تو مبادا زمان و زمین
-
خروشی برآمد ز لشکر به زار
ز تیمار وز رفتن شهریار
-
ازیشان هر آنکس که دهقان بدند
وگر خویش و پیوند خاقان بدند
-
خروشان بر شهریار آمدند
همه دیده چون جویبار آمدند
-
که ما را دل از بوم و آرامگاه
چگونه بود شاد بی روی شاه
-
همه بوم آباد و فرزند وگنج
بمانیم و با تو گزینیم رنج
-
زمانه نخواهیم بی تخت تو
مبادا که پیچان شود بخت تو
-
همه با توآییم تا روزگار
چه بازی کند دردم کارزار
-
ز خاقانیان آنک بد چرب گوی
به خاک سیه برنهادند روی
-
که ما بوم آباد بگذاشتیم
جهان در پناه تو پنداشتیم
-
کنون داغ دل نزد خاقان شویم
ز تازی سوی مرز دهقان شویم
-
شهنشاه مژگان پر از آب کرد
چنین گفت با نامداران بدرد
-
که یکسر به یزدان نیایش کنید
ستایش ورا در فزایش کنید
-
مگر باز بینم شما رایکی
شود تیزی تا زیان اندکی
-
همه پاک پروردگار منید
همان از پدر یادگار منید
-
نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من ببد یارمند
-
ببینیم تا گرد گردان سپهر
ازین سوکنون برکه گردد به مهر
-
شماساز گیرید با پای او
گذر نیست با گردش و رای او
-
وزان پس به بازارگانان چین
چنین گفت کاکنون به ایران زمین
-
مباشید یک چند کز تازیان
بدین سود جستن سرآید زیان
-
ازو باز گشتند با درد و جوش
ز تیمار با ناله و با خروش
-
فرخ زاد هرمزد لشکر براند
ز ایران جهاندیدگان را بخواند
-
همی رفت با ناله و درد شاه
سپهبد به پیش اندرون با سپاه
-
چو منزل به منزل بیامد بری
بر آسود یک چند با رود و می
-
ز ری سوی گرگان بیامد چو باد
همی بود یک چند نا شاد و شاد
-
ز گرگان بیامد سوی راه بست
پر آژنگ رخسار و دل نادرست
فرخ زاد هر مزد با آب چشم
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/فرخ-زاد-هر-مزد-با-آب-چشم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)