-
چنان بد که ابلیس روزی پگاه
یکی انجمن کرد پنهان ز شاه
-
به دیوان چنین گفت کامروز کار
به رنج و به سختیست با شهریار
-
یکی دیو باید کنون نغزدست
که داند ز هرگونه رای و نشست
-
شود جان کاووس بیره کند
به دیوان برین رنج کوته کند
-
بگرداندش سر ز یزدان پاک
فشاند بر آن فر زیباش خاک
-
شنیدند و بر دل گرفتند یاد
کس از بیم کاووس پاسخ نداد
-
یکی دیو دژخیم بر پای خاست
چنین گفت کاین چربدستی مراست
-
غلامی بیاراست از خویشتن
سخن گوی و شایسته انجمن
-
همی بود تا یک زمان شهریار
ز پهلو برون شد ز بهر شکار
-
بیامد بر او زمین بوس داد
یکی دسته گل به کاووس داد
-
چنین گفت کاین فر زیبای تو
همی چرخ گردان سزد جای تو
-
به کام تو شد روی گیتی همه
شبانی و گردنکشان چون رمه
-
یکی کار ماندست کاندر جهان
نشان تو هرگز نگردد نهان
-
چه دارد همی آفتاب از تو راز
که چون گردد اندر نشیب و فراز
-
چگونست ماه و شب و روز چیست
برین گردش چرخ سالار کیست
-
دل شاه ازان دیو بی راه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد
-
گمانش چنان شد که گردان سپهر
به گیتی مراو را نمودست چهر
-
ندانست کاین چرخ را مایه نیست
ستاره فراوان و ایزد یکیست
-
همه زیر فرمانش بیچاره اند
که با سوزش و جنگ و پتیاره اند
-
جهان آفرین بی نیازست ازین
ز بهر تو باید سپهر و زمین
-
پراندیشه شد جان آن پادشا
که تا چون شود بی پر اندر هوا
-
ز دانندگان بس بپرسید شاه
کزین خاک چندست تا چرخ ماه
-
ستاره شمر گفت و خسرو شنید
یکی کژ و ناخوب چاره گزید
-
بفرمود پس تا به هنگام خواب
برفتند سوی نشیم عقاب
-
ازان بچه بسیار برداشتند
به هر خانه ای بر دو بگذاشتند
-
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و به گوشت بره چندگاه
-
چو نیرو گرفتند هر یک چو شیر
بدان سان که غرم آوریدند زیر
-
ز عود قماری یکی تخت کرد
سر درزها را به زر سخت کرد
-
به پهلوش بر نیزهای دراز
ببست و بران گونه بر کرد ساز
-
بیاویخت از نیزه ران بره
ببست اندر اندیشه دل یکسره
-
ازن پس عقاب دلاور چهار
بیاورد و بر تخت بست استوار
-
نشست از بر تخت کاووس شاه
که اهریمنش برده بد دل ز راه
-
چو شد گرسنه تیز پران عقاب
سوی گوشت کردند هر یک شتاب
-
ز روی زمین تخت برداشتند
ز هامون به ابر اندر افراشتند
-
بدان حد که شان بود نیرو به جای
سوی گوشت کردند آهنگ و رای
-
شنیدم که کاووس شد بر فلک
همی رفت تا بر رسد بر ملک
-
دگر گفت ازان رفت بر آسمان
که تا جنگ سازد به تیر و کمان
-
ز هر گونه ای هست آواز این
نداند بجز پر خرد راز این
-
پریدند بسیار و ماندند باز
چنین باشد آنکس که گیردش آز
-
چو با مرغ پرنده نیرو نماند
غمی گشت پرهاب خوی درنشاند
-
نگونسار گشتند ز ابر سیاه
کشان بر زمین از هوا تخت شاه
-
سوی بیشه شیرچین آمدند
به آمل بروی زمین آمدند
-
نکردش تباه از شگفتی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
-
سیاووش زو خواست کاید پدید
ببایست لختی چمید و چرید
-
به جای بزرگی و تخت نشست
پشیمانی و درد بودش به دست
-
بمانده به بیشه درون زار و خوار
نیایش همی کرد با کردگار
چنان بد که ابلیس روزی پگاه
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چنان-بد-که-ابلیس-روزی-پگاه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)