-
چنین گفت بهرام کای مهتران
جهاندیده و کارکرده سران
-
همه راست گفتید و زین بترست
پدر را نکوهش کنم در خورست
-
ازین چاشنی هست نزدیک من
کزان تیره شد رای تاریک من
-
چو ایوان او بود زندان من
چو بخشایش آورد یزدان من
-
رهانید طینوشم از دست اوی
بشد خسته کام من از شست اوی
-
ازان کرده ام دست منذر پناه
که هرگز ندیدم نوازش ز شاه
-
بدان خو مبادا که مردم بود
چو باشد پی مردمی گم بود
-
سپاسم ز یزدان که دارم خرد
روانم همی از خرد برخورد
-
ز یزدان همی خواستم تاکنون
که باشد به خوبی مرا رهنمون
-
که تا هرچ با مردمان کرد شاه
بشوییم ما جان و دل زان گناه
-
به کام دل زیردستان منم
بر آیین یزدان پرستان منم
-
شبان باشم و زیردستان رمه
تن آسانی و داد جویم همه
-
منش هست و فرهنگ و رای و هنر
ندارد هنر شاه بیدادگر
-
لئیمی و کژی ز بیچارگیست
به بیدادگر بر بباید گریست
-
پدر بر پدر پادشاهی مراست
خردمندی و نیکخواهی مراست
-
ز شاپور بهرام تا اردشیر
همه شهریاران برنا و پیر
-
پدر بر پدربر نیای منند
به دین و خرد رهنمای منند
-
ز مادر نبیره شمیران شهم
ز هر گوهری با خرد همرهم
-
هنر هم خرد هم بزرگیم هست
سواری و مردی و نیروی دست
-
کسی را ندارم ز مردان به مرد
به رزم و به بزم و به هر کارکرد
-
نهفته مرا گنج و آگنده هست
همان نامداران خسروپرست
-
جهان یکسر آباد دارم به داد
شما یکسر آباد باشید و شاد
-
هران بوم کز رنج ویران شدست
ز بیدادی شاه ایران شدست
-
من آباد گردانم آن را به داد
همه زیردستان بمانند شاد
-
یکی با شما نیز پیمان کنم
زبان را به یزدان گروگان کنم
-
بیاریم شاهنشهی تخت عاج
برش در میان تنگ بنهیم تاج
-
ز بیشه دو شیر ژیان آوریم
همان تاج را در میان آوریم
-
ببندیم شیر ژیان بر دو سوی
کسی را که شاهی کند آرزوی
-
شود تاج برگیرد از تخت عاج
به سر برنهد نامبردار تاج
-
به شاهی نشیند میان دو شیر
میان شاه و تاج از بر و تخت زیر
-
جز او را نخواهیم کس پادشا
اگر دادگر باشد و پارسا
-
وگر زین که گفتم بتابید یال
گزینید گردنکشی را همال
-
به جایی که چون من بود پیش رو
سنان سواران بود خار و خو
-
من و منذر و گرز و شمشیر تیز
ندانند گردان تازی گریز
-
برآریم گرد از شهنشاهتان
همان از بر و بوم وز گاهتان
-
کنون آنچ گفتیم پاسخ دهید
بدین داوری رای فرخ نهید
-
بگفت این و برخاست و در خیمه شد
جهانی ز گفتارش آسیمه شد
-
به ایران رد و موبدان هرک بود
که گفتار آن شاه دانا شنود
-
بگفتند کین فره ایزدیست
نه از راه کژی و نابخردیست
-
نگوید همی یک سخن جز به داد
سزد گر دل از داد داریم شاد
-
کنون آنک گفت او ز شیر ژیان
یکی تاج و تخت کیی بر میان
-
گر او را بدرند شیران نر
ز خونش بپرسد ز ما دادگر
-
چو خود گفت و این رسم بد خود نهاد
همان کز به مرگش نباشیم شاد
-
ور ایدون کجا تاج بردارد اوی
به فر از فریدون گذر دارد اوی
-
جز از شهریارش نخوانیم کس
ز گفتارها داد دادیم و بس
چنین گفت بهرام کای مهتران دو پادشاهی یزدگرد بزه گر
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چنین-گفت-بهرام-کای-مهتران-دو-پادشاهی-یزدگرد-بزه-گر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)