-
چو آگاه شد دختر گژدهم
که سالار آن انجمن گشت کم
-
زنی بود برسان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
-
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
-
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله رنگش به کردار قیر
-
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جای درنگ
-
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره
-
فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان بادپایی به زیر
-
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد
-
که گردان کدامند و جنگ آوران
دلیران و کارآزموده سران
-
چو سهراب شیراوژن او را بدید
بخندید و لب را به دندان گزید
-
چنین گفت کامد دگر باره گور
به دام خداوند شمشیر و زور
-
بپوشید خفتان و بر سر نهاد
یکی ترگ چینی به کردار باد
-
بیامد دمان پیش گرد آفرید
چو دخت کمندافگن او را بدید
-
کمان را به زه کرد و بگشاد بر
نبد مرغ را پیش تیرش گذر
-
به سهراب بر تیر باران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت
-
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ
برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
-
سپر بر سرآورد و بنهاد روی
ز پیگار خون اندر آمد به جوی
-
چو سهراب را دید گردآفرید
که برسان آتش همی بردمید
-
کمان به زه را به بازو فگند
سمندش برآمد به ابر بلند
-
سر نیزه را سوی سهراب کرد
عنان و سنان را پر از تاب کرد
-
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ
چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
-
عنان برگرایید و برگاشت اسپ
بیامد به کردار آذرگشسپ
-
زدوده سنان آنگهی در ربود
درآمد بدو هم به کردار دود
-
بزد بر کمربند گردآفرید
ز ره بر برش یک به یک بردرید
-
ز زین برگرفتش به کردار گوی
چو چوگان به زخم اندر آید بدوی
-
چو بر زین بپیچید گرد آفرید
یکی تیغ تیز از میان برکشید
-
بزد نیزه او به دو نیم کرد
نشست از بر اسپ و برخاست گرد
-
به آورد با او بسنده نبود
بپیچید ازو روی و برگاشت زود
-
سپهبد عنان اژدها را سپرد
به خشم از جهان روشنایی ببرد
-
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بجنبید و برداشت خود از سرش
-
رها شد ز بند زره موی اوی
درفشان چو خورشید شد روی اوی
-
بدانست سهراب کاو دخترست
سر و موی او ازدر افسرست
-
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه
چنین دختر آید به آوردگاه
-
سواران جنگی به روز نبرد
همانا به ابر اندر آرند گرد
-
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بینداخت و آمد میانش ببند
-
بدو گفت کز من رهایی مجوی
چرا جنگ جویی تو ای ماه روی
-
نیامد بدامم بسان تو گور
ز چنگم رهایی نیابی مشور
-
بدانست کاویخت گردآفرید
مر آن را جز از چاره درمان ندید
-
بدو روی بنمود و گفت ای دلیر
میان دلیران به کردار شیر
-
دو لشکر نظاره برین جنگ ما
برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
-
کنون من گشایم چنین روی و موی
سپاه تو گردد پر از گفت وگوی
-
که با دختری او به دشت نبرد
بدین سان به ابر اندر آورد گرد
-
نهانی بسازیم بهتر بود
خرد داشتن کار مهتر بود
-
ز بهر من آهو ز هر سو مخواه
میان دو صف برکشیده سپاه
-
کنون لشکر و دژ به فرمان تست
نباید برین آشتی جنگ جست
-
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست
چو آیی بدان ساز کت دل هواست
-
چو رخساره بنمود سهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را
-
یکی بوستان بد در اندر بهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت
-
دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
تو گفتی همی بشکفد هر زمان
-
بدو گفت کاکنون ازین برمگرد
که دیدی مرا روزگار نبرد
-
برین باره دژ دل اندر مبند
که این نیست برتر ز ابر بلند
-
بپای آورد زخم کوپال من
نراندکسی نیزه بر یال من
-
عنان را بپیچید گرد آفرید
سمند سرافراز بر دژ کشید
-
همی رفت و سهراب با او به هم
بیامد به درگاه دژ گژدهم
-
درباره بگشاد گرد آفرید
تن خسته و بسته بر دژ کشید
-
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند
-
ز آزار گردآفرید و هجیر
پر از درد بودند برنا و پیر
-
بگفتند کای نیکدل شیرزن
پر از غم بد از تو دل انجمن
-
که هم رزم جستی هم افسون و رنگ
نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
-
بخندید بسیار گرد آفرید
به باره برآمد سپه بنگرید
-
چو سهراب را دید بر پشت زین
چنین گفت کای شاه ترکان چین
-
چرا رنجه گشتی کنون بازگرد
هم از آمدن هم ز دشت نبرد
-
بخندید و او را به افسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت
-
چنین بود و روزی نبودت ز من
بدین درد غمگین مکن خویشتن
-
همانا که تو خود ز ترکان نه ای
که جز به آفرین بزرگان نه ای
-
بدان زور و بازوی و آن کتف و یال
نداری کس از پهلوانان همال
-
ولیکن چو آگاهی آید به شاه
که آورد گردی ز توران سپاه
-
شهنشاه و رستم بجنبد ز جای
شما با تهمتن ندارید پای
-
نماند یکی زنده از لشکرت
ندانم چه آید ز بد بر سرت
-
دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت
همی از پلنگان بباید نهفت
-
ترا بهتر آید که فرمان کنی
رخ نامور سوی توران کنی
-
نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
-
چو بشنید سهراب ننگ آمدش
که آسان همی دژ به چنگ آمدش
-
به زیر دژ اندر یکی جای بود
کجا دژ بدان جای بر پای بود
-
به تاراج داد آن همه بوم و رست
به یکبارگی دست بد را بشست
-
چنین گفت کامروز بیگاه گشت
ز پیگارمان دست کوتاه گشت
-
برآرم به شبگیر ازین باره گرد
ببینند آسیب روز نبرد
چو آگاه شد دختر گژدهم
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-آگاه-شد-دختر-گژدهم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(38500 تومان)
فتراک
- فِتراک
- ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.