-
چو خورشید شد زرد لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند
-
چو شب نیم بگذشت و تاریک شد
جهاندار با کرد نزدیک شد
-
همه دشت زیشان پر از خفته دید
یکایک دل لشکر آشفته دید
-
چو آمد سپهبد به بالین کرد
عنان باره تیزتگ را سپرد
-
برآهخت شمشیر و اندرنهاد
گیا را ز خون بر سر افسر نهاد
-
همه دشت زیشان سر و دست شد
ز انبوه کشته زمین گست شد
-
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد
-
همه بومهاشان به تاراج داد
سپه را همه بدره و تاج داد
-
چنان شد که دینار بر سر به تشت
اگر پیر مردی ببردی به دشت
-
به دینار او کس نکردی نگاه
ز نیک اختر و بخت وز داد شاه
-
ز مردی نکردی بدان جنگ فخر
گرازان بیامد به شهر صطخر
-
بفرمود کاسپان به نیرو کنید
سلیح سواران بی آهو کنید
-
چو آسوده گردید یکسر به بزم
که زود آید اندیشه روز رزم
-
دلیران به خوردن نهادند سر
چو آسوده شد کردگاه و کمر
-
پراندیشه رزم شد اردشیر
چو این داستان بشنوی یادگیر
چو خورشید شد زرد لشکر براند
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-خورشید-شد-زرد-لشکر-براند
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(7500 تومان)