-
چو دارا ز پیش سکندر برفت
به هر سو سواران فرستاد تفت
-
از ایران سران و مهان را بخواند
درم داد و روزی دهان را بخواند
-
سر ماه را لشکر آباد کرد
سر نامداران پر از باد کرد
-
دگر باره از آب زان سو گذشت
بیاراست لشکر بران پهن دشت
-
سکندر چو بشنید لشکر براند
پذیره شد و سازش آنجا بماند
-
سپه را چو روی اندرآمد به روی
زمان و زمین گشت پرخاشجوی
-
سه روز اندران رزمشان شد درنگ
چنان گشت کز کشته شد جای تنگ
-
فراوان ز ایرانیان کشته شد
جهانگیر را روز برگشته شد
-
پر از درد برگشت ز آوردگاه
چو یاری ندادش خداوند ماه
-
سکندر بیامد پس او چو گرد
بسی از جهان آفرین یاد کرد
-
خروشی برآمد ز پیش سپاه
که ای زیردستان گم کرده راه
-
شما را ز من بیم و آزار نیست
سپاه مرا با شما کار نیست
-
بباشید ایمن به ایوان خویش
به یزدان سپرده تن و جان خویش
-
به جان و تن از رومیان رسته اید
اگر چه به خون دستها شسته اید
-
چو ایرانیان ایمنی یافتند
همه رخ سوی رومیان تافتند
-
سکندر بیامد به دشت نبرد
همه خواسته سربسر گرد کرد
-
ببخشید بر لشکرش خواسته
به نیرو سپاهی شد آراسته
-
ببود اندران بوم و بر چار ماه
چو آسوده شد شهریار و سپاه
-
جهاندار دارا به جهرم رسید
که آنجا بدی گنجها را کلید
-
همه مهتران پیش باز آمدند
پر از درد و گرم و گداز آمدند
-
خروشان پسر چو پدر را ندید
پدر همچنین چون پسر را ندید
-
همه شهر ایران پر از ناله بود
به چشم اندرون آب چون ژاله بود
-
ز جهرم بیامد به شهر صطخر
که آزادگان را بران بود فخر
-
فرستاده یی رفت بر هر سوی
به هر نامداری و هر پهلوی
-
سپاه انجمن شد به ایوان شاه
نهادند زرین یکی زیرگاه
-
چو دارا بران کرسی زر نشست
برفتند گردان خسروپرست
-
به ایرانیان گفت کای مهتران
خردمند و شیران و جنگاوران
-
ببینید تا رای پیکار چیست
همی گفت با درد و چندی گریست
-
چنین گفت کامروز مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
-
نیاکان و شاهان ما تا بدند
به هر سال باژی همی بستدند
-
به هر کار ما را زبون بود روم
کنون بخت آزادگان گشت شوم
-
همه پادشاهی سکندر گرفت
جهاندار شد تخت و افسر گرفت
-
چنین هم نماند بیاید کنون
همه پارس گردد چو دریای خون
-
زن و کودک و مرد گردند اسیر
نماند برین بوم برنا و پیر
-
مرا گر شوید اندرین یارمند
بگردانم این رنج و درد و گزند
-
شکار بزرگان بدند این گروه
همه گشته از شهر ایران ستوه
-
کنون ما شکاریم و ایشان پلنگ
به هر کارزاری گریزان ز جنگ
-
اگر پشت یکسر به پشت آورید
بر و بوم ایشان به مشت آورید
-
کسی کاندرین جنگ سستی کند
بکوشد که تا جان پرستی کند
-
مدارید ازین پس به گیتی امید
که شد روم ضحاک و ما جمشید
-
همی گفت گریان و دل پر ز درد
دو رخساره زرد و دو لب لاژورد
-
بزرگان داننده برخاستند
همه پاسخش را بیاراستند
-
خروشی برآمد ز ایران به زار
که گیتی نخواهیم بی شهریار
-
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر براندیش تنگ آوریم
-
ببندیم دامن یک اندر دگر
اگر خاک یابیم اگر بوم و بر
-
سلیح و درم داد لشکرش را
همان نامداران کشورش را
چو دارا ز پیش سکندر برفت
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-دارا-ز-پیش-سکندر-برفت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(23000 تومان)