-
چو رستم بدر شد ز پرده سرای
زمانی همی بود بر در به پای
-
به کریاس گفت ای سرای امید
خنک روز کاندر تو بد جمشید
-
همایون بدی گاه کاوس کی
همان روز کیخسرو نیک پی
-
در فرهی بر تو اکنون ببست
که بر تخت تو ناسزایی نشست
-
شنید این سخنها یل اسفندیار
پیاده بیامد بر نامدار
-
به رستم چنین گفت کای سرگرای
چرا تیز گشتی به پرده سرای
-
سزد گر برین بوم زابلستان
نهد دانشی نام غلغلستان
-
که مهمان چو سیر آید از میزبان
به زشتی برد نام پالیزبان
-
سراپرده را گفت بد روزگار
که جمشید را داشتی بر کنار
-
همان روز کز بهر کاوس شاه
بدی پرده و سایه بارگاه
-
کجا راه یزدان همی بازجست
همی خواستی اختران را درست
-
زمین زو سراسر پرآشوب بود
پر از خنجر و غارت و چوب بود
-
کنون مایه دار تو گشتاسپ است
به پیش وی اندر چو جاماسپ است
-
نشسته به یک دست او زردهشت
که با زند واست آمدست از بهشت
-
به دیگر پشوتن گو نیک مرد
چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد
-
به پیش اندرون فرخ اسفندیار
کزو شاد شد گردش روزگار
-
دل نیک مردان بدو زنده شد
بد از بیم شمشیر او بنده شد
-
بیامد بدر پهلوان سوار
پس اندر همی دیدش اسفندیار
-
چو برگشت ازو با پشوتن بگفت
که مردی و گردی نشاید نهفت
-
ندیدم بدین گونه اسپ و سوار
ندانم که چون خیزد از کارزار
-
یکی ژنده پیل است بر کوه گنگ
اگر با سلیح اندر آید به جنگ
-
اگر با سلیح نبردی بود
همانا که آیین مردی بود
-
به بالا همی بگذرد فر و زیب
بترسم که فردا ببیند نشیب
-
همی سوزد از مهر فرش دلم
ز فرمان دادار دل نگسلم
-
چو فردا بیاید به آوردگاه
کنم روز روشن بروبر سیاه
-
پشوتن بدو گفت بشنو سخن
همی گویمت ای برادر مکن
-
ترا گفتم و بیش گویم همی
که از راستی دل نشویم همی
-
میازار کس را که آزاد مرد
سر اندر نیارد به آزار و درد
-
بخسب امشب و بامداد پگاه
برو تا به ایوان او بی سپاه
-
بایوان او روز فرخ کنیم
سخن هرچ گویند پاسخ کنیم
-
همه کار نیکوست زو در جهان
میان کهان و میان مهان
-
همی سر نپیچد ز فرمان تو
دلش راست بینم به پیمان تو
-
تو با او چه گویی به کین و به خشم
بشوی از دلت کین وز خشم چشم
-
یکی پاسخ آوردش اسفندیار
که بر گوشه گلستان رست خار
-
چنین گفت کز مردم پاک دین
همانا نزیبد که گوید چنین
-
گر ایدونک دستور ایران توی
دل و گوش و چشم دلیران توی
-
همی خوب داری چنین راه را
خرد را و آزردن شاه را
-
همه رنج و تیمار ما باد گشت
همان دین زردشت بیداد گشت
-
که گوید که هر کو ز فرمان شاه
بپیچد به دوزخ بود جایگاه
-
مرا چند گویی گنهکار شو
ز گفتار گشتاسپ بیزار شو
-
تو گویی و من خود چنین کی کنم
که از رای و فرمان او پی کنم
-
گر ایدونک ترسی همی از تنم
من امروز ترس ترا بشکنم
-
کسی بی زمانه به گیتی نمرد
نمرد آنک نام بزرگی ببرد
-
تو فردا ببینی که بر دشت جنگ
چه کار آورم پیش چنگی پلنگ
-
پشوتن بدو گفت کای نامدار
چنین چند گویی تو از کارزار
-
که تا تو رسیدی به تیر و کمان
نبد بر تو ابلیس را این گمان
-
به دل دیو را راه دادی کنون
همی نشنوی پند این رهنمون
-
دلت خیره بینم همی پر ستیز
کنون هرچ گفتم همه ریزریز
-
چگونه کنم ترس را از دلم
بدین سان کز اندیشه ها بگسلم
-
دو جنگی دو شیر و دو مرد دلیر
چه دانم که پشت که آید به زیر
-
ورا نامور هیچ پاسخ نداد
دلش گشت پر درد و سر پر ز باد
چو رستم بدر شد ز پرده سرای
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-رستم-بدر-شد-ز-پرده-سرای
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)