-
چوخواهرش بشنید کامد ز راه
برادرش پر درد زان رزمگاه
-
بینداخت آن نامدار افسرش
بیاورد فرمانبری چادرش
-
بیامد بنزد برادر دمان
دلش خسته ازدرد و تیره روان
-
بدو گفت کای مهتر جنگجوی
چگونه شدی پیش خسرو بگوی
-
گر او ازجوانی شود تیزوتند
مگردان تو درآشتی رای کند
-
بخواهر چنین گفت بهرام گرد
که او را زشاهان نباید شمرد
-
نه جنگی سواری نه بخشنده یی
نه داناسری گر درخشنده یی
-
هنر بهتر از گوهر نامدار
هنرمند باید تن شهریار
-
چنین گفت داننده خواهر بدوی
که ای پرهنر مهتر نامجوی
-
تو را چند گویم سخن نشنوی
به پیش آوری تندی وبدخوی
-
نگر تاچه گوید سخن گوی بلخ
که باشد سخن گفتن راست تلخ
-
هرآنکس که آهوی تو باتوگفت
همه راستیها گشاد ازنهفت
-
مکن رای ویرانی شهر خویش
ز گیتی چو برداشتی بهرخویش
-
برین بریکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی
-
که خر شد که خواهد زگاوان سروی
بیکباره گم کرد گوش وبروی
-
نکوهش مخواه از جهان سر به سر
نبود از تبارت کسی تاجور
-
اگر نیستی درمیان این جوان
نبودی من از داغ تیره روان
-
پدرزنده و تخت شاهی بجای
نهاده تو اندر میان پیش پای
-
ندانم سرانجام این چون بود
همیشه دو چشمم پر از خون بود
-
جز از درد و نفرین نجویی همی
گل زهر خیره ببویی همی
-
چو گویند چوبینه بدنام گشت
همه نام بهرام دشنام گشت
-
برین نیز هم خشم یزدان بود
روانت به دوزخ به زندان بود
-
نگر تا جز از هرمز شهریار
که بد درجهان مر تو را خواستار
-
هم آن تخت و آن کاله ساوه شاه
بدست آمد و برنهادی کلاه
-
چو زو نامور گشتی اندر جهان
بجویی کنون گاه شاهنشهان
-
همه نیکوییها ز یزدان شناس
مباش اندرین تاجور ناسپاس
-
برزمی که کردی چنین کش مشو
هنرمند بودی منی فش مشو
-
به دل دیو را یار کردی همی
به یزدان گنهگار گردی همی
-
چو آشفته شد هرمز وبردمید
به گفتار آذرگشسپ پلید
-
تو را اندرین صبر بایست کرد
نبد بنده را روزگارنبرد
-
چو او را چنان سختی آمد بروی
ز بردع بیامد پسر کینه جوی
-
ببایست رفتن برشاه ند
بکام وی آراستن گاه نو
-
نکردی جوان جز برای تو کار
ندیدی دلت جز به روزگار
-
تن آسان بدی شاد وپیروزبخت
چراکردی آهنگ این تاج وتخت
-
تودانی که ازتخمه اردشیر
بجایند شاهان برنا و پیر
-
ابا گنج وبا لشکر بی شمار
به ایران که خواند تو را شهریار
-
اگر شهریاری به گنج وسپاه
توانست کردن به ایران نگاه
-
نبودی جز از ساوه سالار چین
که آورد لشکر به ایران زمین
-
تو راپاک یزدان بروبرگماشت
بد او ز ایران و توران بگاشت
-
جهاندار تا این جهان آفرید
زمین کرد و هم آسمان آفرید
-
ندیدند هرگز سواری چوسام
نزد پیش او شیردرنده گام
-
چو نوذر شد از بخت بیدادگر
بپا اندر آورد رای پدر
-
همه مهتران سام را خواستند
همان تخت پیروزه آراستند
-
بران مهتران گفت هرگز مباد
که جان سپهبد کند تاج یاد
-
که خاک منوچهر گاه منست
سر تخت نوذر کلاه منست
-
بدان گفتم این ای برادر که تخت
نیابد مگر مرد پیروزبخت
-
که دارد کفی راد وفر ونژاد
خردمند و روشن دل و پر ز داد
-
ندانم که بر تو چه خواهد رسید
که اندر دلت شد خرد ناپدید
-
بدو گفت بهرام کاینست راست
برین راستی پاک یزدان گواست
-
ولیکن کنون کار ازین درگذشت
دل و مغز من پر ز تیمار گشت
-
اگر مه شوم گر نهم سر بمرگ
که مرگ اندر آید بپولاد ترگ
چوخواهرش بشنید کامد ز راه
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چوخواهرش-بشنید-کامد-ز-راه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)