-
یکی رومئی بود میرین به نام
سرافراز و به ارای و با گنج و کام
-
فرستاد نزدیک قیصر پیام
که من سرفرازم به گنج و به نام
-
به من ده دل آرام دخترت را
به من تازه کن نام و افسرت را
-
چنین گفت قیصر که من زین سپس
نجویم بدین روی پیوند کس
-
کتایون و آن مرد ناسرفراز
مرا داشتند از چنان کار باز
-
کنون هرک جویند خویشی من
وگر سر فرازد به پیشی من
-
یکی کار بایدش کردن بزرگ
که خوانندش ایدر بزرگان سترگ
-
چنو در جهان نامداری بود
مرا بر زمین نیز یاری بود
-
شود تا سر بیشه فاسقون
بشوید دل و دست و مغزش به خون
-
یکی گرگ بیند به کردار نیل
تن اژدها دارد و زور پیل
-
سرو دارد و نیشتر چون گراز
نیارد شدن پیل پیشش فراز
-
بران بیشه بر نگذرد نره شیر
نه پیل و نه خونریز مرد دلیر
-
هر آنکس که بر وی بدرید پوست
مرا باشد او یار و داماد و دوست
-
چنین گفت میرین برین زادبوم
جهان آفرین تا پی افگند روم
-
نیاکان ما جز به گرز گران
نکردند پیکار با مهتران
-
کنون قیصر از من بجوید همی
سخن با من از کینه گوید همی
-
من این چاره اکنون بجای آورم
ز هرگونه پاکیزه رای آورم
-
چو آمد به ایوان پسندیده مرد
ز هرگونه اندیشه ها یاد کرد
-
نوشته بیاورد و بنهاد پیش
همان اختر و طالع و فال خویش
-
چنان دید کاندر فلان روزگار
از ایران بیاید یکی نامدار
-
به دستش برآید سه کار گران
کزان باز گویند رومی سران
-
یکی انک داماد قیصر شود
همان بر سر قیصر افسر شود
-
پدید آید از روی کشور دو دد
که هرکس رسد از بد دد به بد
-
شود هردو بر دست او بر هلاک
ز هر زورمندی نیایدش باک
-
ز کار کتایون خود آگاه بود
که با نیو گشتاسپ همراه بود
-
ز هیشوی و آن مهتر نامجوی
که هر سه به روی اندر آرند روی
-
بیامد به نزدیک هیشوی تفت
سراسر بگفت آن سخنها که رفت
-
وزان اختر فیلسوفان روم
شگفتی که آید بدان مرز و بوم
-
بدو گفت هیشوی کامروز شاد
بر ما همی باش با مهر و داد
-
که این مرد کز وی تو دادی نشان
یکی نامداریست از سرکشان
-
به نخچیر دارد همی روی و رای
نیندیشد از تخت خاور خدای
-
یکی دی نیامد به نزدیک من
که خرم شدی جان تاریک من
-
بیاید هم اکنون ز نخچیرگاه
بما بر بود بی گمانیش راه
-
می و رود آورد با بوی و رنگ
نشستند با جام زرین به چنگ
-
هم انگه که شد جام می بر چهار
پدید آمد از دشت گرد سوار
-
چو هیشوی و میرین بدیدند گرد
پذیره شدندش به دشت نبرد
-
چو میرین بدیدش به هیشوی گفت
که این را به گیتی کسی نیست جفت
-
بدین شاخ و این یال و این دستبرد
ز تخمی بود نامبردار و گرد
-
هنرها ز دیدار او بگذرد
همان شرم و آزردگی و خرد
-
چو گشتاسپ تنگ آمد این هر دو مرد
پیاده ببودند ز اسپ نبرد
-
نشستی نو آراست بر پیش آب
یکی خوان نو ساخت اندر شتاب
-
می آورد با میگساران نو
نشستی نو آیین و یاران نو
-
چو رخ لعل گشت از می لعل فام
به گشتاسپ هیشوی گفت ای همام
-
مرا بر زمین دوست خوانی همی
جز از من کسی را ندانی همی
-
کنون سوی من کرد میرین پناه
یکی نامدارست با دستگاه
-
دبیرست با دانش و ارجمند
بگیرد شمار سپهر بلند
-
سخن گوید از فیلسوفان روم
ز آباد و ویران هر مرز و بوم
-
هم از گوهر سلم دارد نژاد
پدر بر پدر نام دارد به یاد
-
به نزدیک اویست شمشیر سلم
که بودی همه ساله در زیر سلم
-
سواریست گردافکن و شیر گیر
عقاب اندر آرد ز گردون به تیر
-
برین نیز خواهد که بیشی کند
چو با قیصر روم خویشی کند
-
به قیصر سخن گفت و پاسخ شنید
ز پاسخ همانا دلش بردمید
-
که او گفت در بیشه فاسقون
یکی گرگ باشد بسان هیون
-
اگر کشته آید به دست تو گرگ
تو باشی به روم ایرمانی بزرگ
-
جهاندار باشی و داماد من
زمانه به خوبی دهد داد من
-
کنون گر تو این را کنی دست پیش
منت بنده ام وین سرافراز خویش
-
بدو گفت گشتاسپ کآری رواست
چه گویند و این بیشه اکنون کجاست
-
چگونه ددی باشد اندر جهان
که ترسند ازو کهتران و مهان
-
چنین گفت هیشوی کاین پیر گرگ
همی برتر است از هیونی سترگ
-
دو دندان او چون دو دندان پیل
دو چشمش طبر خون و چرمش چو نیل
-
سروهاش چو آبنوسی فرسپ
چو خشم آورد بگذرد بر دو اسپ
-
از ایدر بسی نامور قیصران
برفتند با گرزهای گران
-
ازان بیشه ناکام باز آمدند
پر از ننگ و تن پر گداز آمدند
-
بدو گفت گشتاسپ کان تیغ سلم
بیارید و اسپی سرافراز گرم
-
همی اژدها خوانم این را نه گرگ
تو گرگی مدان از هیونی بزرگ
-
چو بشنید میرین زانجا برفت
سوی خانه خویش تازید تفت
-
ز آخر گزین کرد اسپی سیاه
گرانمایه خفتان و رومی کلاه
-
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون
-
بسی هدیه بگزید با آن ز گنج
ز یاقوت و گوهر همه پنج پنج
-
چو خورشید پیراهن قیرگون
بدرید و آمد ز پرده برون
-
جهانجوی میرین ز ایوان برفت
بیامد به نزدیک هیشوی تفت
-
ز نخچیر گشتاسپ زانسو کشید
نگه کرد هیشوی و اورا بدید
-
ازان اسپ و شمشیر خیره شدند
چو نزدیک تر شد پذیره شدند
-
چو گشتاسپ آن هدیه ها بنگرید
همان اسپ و تیغ از میان برگزید
-
دگر چیز بخشید هیشوی را
بیاراست جان جهانجوی را
-
بپوشید گشتاسپ خفتان چو گرد
به زیر اندر آورد اسپ نبرد
-
به زه بر کمان و به بازو کمند
سواری سرافراز و اسپی بلند
-
همی رفت هیشوی با او به راه
جهانجوی میرین فریاد خواه
-
چنین تا لب بیشه فاسقون
برفتند پیچان و دل پر ز خون
یکی رومئی بود میرین به نام
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/یکی-روم-ی-بود-میرین-به-نام
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)