-
یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار
-
گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد
ز ترس جهاندار با باد سرد
-
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود
-
مراو را ز دوشیدنی چارپای
ز هر یک هزار آمدندی به جای
-
همان گاو دوشابه فرمانبری
همان تازی اسب گزیده مری
-
بز و میش بد شیرور همچنین
به دوشیزگان داده بد پاکدین
-
به شیر آن کسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست بردی فراز
-
پسر بد مراین پاکدل را یکی
کش از مهر بهره نبود اندکی
-
جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود
-
کجا بیور اسپش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند
-
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری ده هزار
-
ز اسپان تازی به زرین ستام
ورا بود بیور که بردند نام
-
شب و روز بودی دو بهره به زین
ز روی بزرگی نه از روی کین
-
چنان بد که ابلیس روزی پگاه
بیامد بسان یکی نیکخواه
-
دل مهتر از راه نیکی ببرد
جوان گوش گفتار او را سپرد
-
بدو گفت پیمانت خواهم نخست
پس آنگه سخن برگشایم درست
-
جوان نیکدل گشت فرمانش کرد
چنان چون بفرمود سوگند خورد
-
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هر چه گویی سخن
-
بدو گفت جز تو کسی کدخدای
چه باید همی با تو اندر سرای
-
چه باید پدرکش پسر چون تو بود
یکی پندت را من بیاید شنود
-
زمانه برین خواجه سالخورد
همی دیر ماند تو اندر نورد
-
بگیر این سر مایه ور جاه او
ترا زیبد اندر جهان گاه او
-
برین گفته من چو داری وفا
جهاندار باشی یکی پادشا
-
چو ضحاک بشنید اندیشه کرد
ز خون پدر شد دلش پر ز درد
-
به ابلیس گفت این سزاوار نیست
دگرگوی کین از در کار نیست
-
بدوگفت گر بگذری زین سخن
بتابی ز سوگند و پیمان من
-
بماند به گردنت سوگند و بند
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند
-
سر مرد تازی به دام آورید
چنان شد که فرمان او برگزید
-
بپرسید کین چاره با من بگوی
نتابم ز رای تو من هیچ روی
-
بدو گفت من چاره سازم ترا
به خورشید سر برفرازم ترا
-
مر آن پادشا را در اندر سرای
یکی بوستان بود بس دلگشای
-
گرانمایه شبگیر برخاستی
ز بهر پرستش بیاراستی
-
سر و تن بشستی نهفته به باغ
پرستنده با او ببردی چراغ
-
بیاورد وارونه ابلیس بند
یکی ژرف چاهی به ره بر بکند
-
پس ابلیس وارونه آن ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسترد راه
-
سر تازیان مهتر نامجوی
شب آمد سوی باغ بنهاد روی
-
به چاه اندر افتاد و بشکست پست
شد آن نیکدل مرد یزدان پرست
-
به هر نیک و بد شاه آزاد مرد
به فرزند بر نازده باد سرد
-
همی پروریدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد گنج
-
چنان بدگهر شوخ فرزند او
بگشت از ره داد و پیوند او
-
به خون پدر گشت همداستان
ز دانا شنیدم من این داستان
-
که فرزند بد گر شود نره شیر
به خون پدر هم نباشد دلیر
-
مگر در نهانش سخن دیگرست
پژوهنده را راز با مادرست
-
فرومایه ضحاک بیدادگر
بدین چاره بگرفت جای پدر
-
به سر برنهاد افسر تازیان
بریشان ببخشید سود و زیان
یکی مرد بود اندر آن روزگار
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/یکی-مرد-بود-اندر-آن-روزگار
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22500 تومان)