-
با امیدی گرم و شادی بخش
-
با نگاهی مست و رویایی
-
دخترک افسانه می خواند
-
نیمه شب در کنج تنهایی
-
بی گمان روزی ز راهی دور
-
می رسد شهزاده ای مغرور
-
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
-
ضربه سم ستور باد پیمایش
-
می درخشد شعله خورشید
-
بر فراز تاج زیبایش
-
تار و پود جامه اش از زر
-
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
-
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
-
باد پرهای کلاهش را
-
یا بر آن پیشانی روشن
-
حلقه موی سیاهش را
-
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
-
آه او با این غرور و شوکت و نیرو
-
در جهان یکتاست
-
بیگمان شهزاده ای والاست
-
دختران سر می کشند از پشت روزنها
-
گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
-
سینه ها لرزان و پر غوغا
-
در تپش از شوق پندار
-
شاید او خواهان من باشد
-
لیک گویی دیده شهزاده زیبا
-
دیده مشتاق آنان را نمی بیند
-
او از این گلزار عطر آگین
-
برگ سبزی هم نمی چیند
-
همچنان آرام و بی تشویش
-
می رود شادان به راه خویش
-
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
-
ضربه سم ستور باد پیمایش
-
مقصد او خانه دلدار زیبایش
-
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
-
کیست پس این دختر خوشبخت
-
ناگهان در خانه می پیچد صدای در
-
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
-
اوست آری اوست
-
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
-
نیمه شبها خواب میدیدم که می آیی
-
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
-
با نگاهی گرم و شوق آلود
-
بر نگاهم راه می بندد
-
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
-
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
-
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
-
ره بسی دور است
-
لیک در پایان این ره قصر پر نور است
-
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
-
می خزم در سایه آن سینه و آغوش
-
می شوم مدهوش
-
بازهم آرام و بی تشویش
-
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
-
ضربه سم ستور باد پیمایش
-
می درخشد شعله خورشید
-
بر فراز تاج زیبایش
-
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
-
مردمان با دیده حیران
-
زیر لب آهسته میگویند
-
دختر خوشبخت