-
تو را می خواهم و دانم که هرگز
-
به کام دل در آغوشت نگیرم
-
تویی آن آسمان صاف و روشن
-
من این کنج قفس مرغی اسیرم
-
ز پشت میله های سرد تیره
-
نگاه حسرتم حیران به رویت
-
در این فکرم که دستی پیش آید
-
و من ناگه گشایم پر به سویت
-
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
-
از این زندان خاموش پر بگیرم
-
به چشم مرد زندانبان بخندم
-
کنارت زندگی از سر بگیرم
-
در این فکرم من و دانم که هرگز
-
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
-
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
-
دگر از بهر پروازم نفس نیست
-
ز پشت میله ها هر صبح روشن
-
نگاه کودکی خندد به رویم
-
چو من سر می کنم آواز شادی
-
لبش با بوسه می آید به سویم
-
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
-
از این زندان خامش پر بگیرم
-
به چشم کودک گریان چه گویم
-
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
-
من آن شمعم که با سوز دل خویش
-
فروزان می کنم ویرانه ای را
-
اگر خواهم که خاموشی گزینم
-
پریشان می کنم کاشانه ای را