-
من خواب دیده ام که کسی می آید
-
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
-
و پلک چشمم هی می پرد
-
و کفشهایم هی جفت میشوند
-
و کور شوم
-
اگر دروغ بگویم
-
من خواب آن ستاره ی قرمز را
-
وقتی که خواب نبودم دیده ام
-
کسی می آید
-
کسی می آید
-
کسی دیگر
-
کسی بهتر
-
کسی که مثل هیچ کس نیست مثل پدرنیست
-
مثل انسی نیست
-
مثل یحیی نیست
-
مثل مادر نیست
-
و مثل آن کسی ست که باید باشد
-
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
-
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر
-
و از برادر سید جواد هم که رفته است
-
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
-
و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
-
و اسمش آن چنانکه مادر
-
در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
-
یا قاضی القضات است
-
یا حاجت الحاجات است
-
و میتواند
-
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
-
با چشمهای بسته بخواند
-
و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
-
ومی تواند از مغازه ی سید جواد هر چه قدر جنس که لازم دارد نسیه بگیرد
-
و میتواند کاری کند که لامپ الله
-
که سبز بود مثل صبح سحر سبز بود
-
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
-
آخ
-
چه قدر روشنی خوبست
-
چه قدر روشنی خوبست
-
و من چه قدر دلم می خواهد
-
که یحیی
-
یک چارچرخه داشته باشد
-
و یک چراغ زنبوری
-
و من چه قدر دلم میخواهد
-
که روی چارچرخه یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
-
و دور میدان محمدیه بچرخم
-
آخ
-
چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست
-
چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
-
چه قدر باغ ملی رفتن خوبست
-
چه قدر مزه ی پپسی خوبست
-
چه قدر سینمای فردین خوبست
-
و من چه قدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید
-
و من چه قدر دلم میخواهد
-
که گیس دختر سید جواد را بکشم
-
چرا من این همه کوچک هستم
-
که در خیابانها گم میشوم
-
چرا پدر که این همه کوچک نیست
-
و در خیابانها هم گم نمی شود
-
کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
-
و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونیست
-
و آب حوض هاشان هم خونیست
-
و تخت کفش هاشان هم خونیست
-
چرا کاری نمی کنند
-
چرا کاری نمی کنند
-
چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
-
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
-
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
-
چرا پدر فقط باید
-
در خواب خواب ببیند
-
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
-
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
-
کسی می آید
-
کسی می آید
-
کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست
-
کسی که آمدنش را نمی شود
-
گرفت
-
و دستبند زد و به زندان انداخت
-
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
-
و روز به روز بزرگ میشود
-
کسی از باران از صدای شر شر باران
-
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
-
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
-
و سفره را می اندازد
-
و نان را قسمت میکند
-
و پپسی را قسمت میکند
-
و باغ ملی را قسمت میکند
-
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
-
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
-
و نمره مریضخانه را قسمت میکند
-
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
-
و سینمای فردین را قسمت میکند
-
و رخت های دختر سید جواد را قسمت میکند
-
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
-
و سهم ما را هم می دهد
-
من خواب دیده ام