فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
حافظ
https://www.sherfarsi.ir/hafez/فاتحه-ای-چو-آمدی-بر-سر-خسته-ای-بخوان

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)

  1. فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان

    لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان

  2. آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود

    گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان

  3. ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین

    کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان

  4. گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت

    همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان

  5. حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن

    چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان

  6. بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین

    نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان

  7. آن که مدام شیشه ام از پی عیش داده است

    شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان

  8. حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم

    ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)

دانلود متن شعر زیبای حافظ

از میان تصاویر زیر، عکس نوشته‌ی این شعر را انتخاب نمایید:

  • پس زمینه کاهی متن نوشته:  لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان
نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو ه
  • پس زمینه قرمز متن نوشته:  لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان
نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو ه
  • پس زمینه شب متن نوشته:  لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان
نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو هست
  • پس زمینه سفید متن نوشته:  لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان
نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو ه
  • پس زمینه غروب خورشید متن نوشته:  فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
آن که مدام شیشه ام از پی عیش داده است
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم ت
  • پس زمینه بنفش متن نوشته:  فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
آن که مدام شیشه ام از پی عیش داده است
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم تو خسته
  • پس زمینه سیاه متن نوشته:  فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
آن که مدام شیشه ام از پی عیش داده است
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم تو خسته
  • پس زمینه طبیعت متن نوشته:  فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
آن که مدام شیشه ام از پی عیش داده است
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
چشمم از آن دو چشم تو خسته