-
چون عمر بسر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه که پر شود چه بغداد و چه بلخ
-
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غره آید از غره به سلخ
-
-
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
-
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
-
-
آن را که به صحرای علل تاخته اند
بی او همه کارها بپرداخته اند
-
امروز بهانه ای در انداخته اند
فردا همه آن بود که در ساخته اند
-
-
آنها که کهن شدند و اینها که نوند
هر کس بمراد خویش یک تک بدوند
-
این کهنه جهان بکس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند
-
-
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
-
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
-
-
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند
-
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه عمر ما است می پیمایند
-
-
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند
-
هان تاسر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند سرگردانند
-
-
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
-
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
-
-
از رنج کشیدن آدمی حر گردد
قطره چو کشد حبس صدف در گردد
-
گر مال نماند سر بماناد بجای
پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد
-
-
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد
-
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران عالم چون شد
-
-
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
-
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
-
-
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نی نشان خواهد بود
-
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
-
-
این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صد بار خود ترا می گوید
-
دریاب تو این یکدم وقتت که نئی
آن تره که بدروند و دیگر روید
-
-
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
-
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
-
-
بر پشت من از زمانه تو میاید
وز من همه کار نانکو میاید
-
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چکنم خانه فرو میاید
-
-
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
-
مغرور بدانی که نخورده ست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
-
-
بر چشم تو عالم ارچه می آرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند
-
بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند
-
-
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
-
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
-
-
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
-
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
-
-
تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود
-
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگویی نشود
-
-
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
-
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید
-
-
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد
-
کار من و تو چنانکه رای من و تست
از موم بدست خویش هم نتوان کرد
-
-
حیی که بقدرت سر و رو می سازد
همواره هم او کار عدو می سازد
-
گویند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می سازد
-
-
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
-
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
-
-
در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
-
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
-
-
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
-
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
-
-
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
-
بلبل به زبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی کند که می باید خورد
-
-
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
-
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
-
-
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
-
می نوش که عمریکه اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
-
-
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
-
من می نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
-
-
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
-
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
-
-
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
-
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
-
-
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
-
گر ابر چو آب خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد
-
-
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
-
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
-
-
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
-
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
-
-
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
-
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
-
-
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زانسان که بمیرند چنان برخیزند
-
ما با می و معشوقه از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
-
-
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
-
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد
-
-
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته تر ز عنقا باشد
-
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد
-
-
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
بالای بنفشه در چمن خم گیرد
-
انصاف مرا ز غنچه خوش می آید
کو دامن خویشتن فراهم گیرد
-
-
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
-
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
-
-
هم دانه امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
-
سیم و زر خویش از درمی تا بجوی
با دوست بخور گر نه بدشمن ماند
-
-
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
-
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
-
-
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد
-
جز باده لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
-
-
یک قطره آب بود با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتا شد
-
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
-
-
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته ای دمی آبی سرد
-
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
-
-
سوم
خیام
https://www.sherfarsi.ir/khayyam/قافیه-خ-دال
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)
بخش سوم رباعیات خیام
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(69500 تومان)

قلندری
- قلندر
- شخص مجرد و بیقید
- درویش (بی قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات)