-
آن امینان بر در حجره شدند
طالب گنج و زر و خمره بدند
-
قفل را برمی گشادند از هوس
با دو صد فرهنگ و دانش چند کس
-
زانک قفل صعب و پر پیچیده بود
از میان قفلها بگزیده بود
-
نه ز بخل سیم و مال و زر خام
از برای کتم آن سر از عوام
-
که گروهی بر خیال بد تنند
قوم دیگر نام سالوسم کنند
-
پیش با همت بود اسرار جان
از خسان محفوظ تر از لعل کان
-
زر به از جانست پیش ابلهان
زر نثار جان بود نزد شهان
-
حرص تازد بیهده سوی سراب
عقل گوید نیک بین که آن نیست آب
-
حرص غالب بود و زر چون جان شده
نعره عقل آن زمان پنهان شده
-
گشته صدتو حرص و غوغاهای او
گشته پنهان حکمت و ایمای او
-
تا که در چاه غرور اندر فتد
آنگه از حکمت ملامت بشنود
-
چون ز بند دام باد او شکست
نفس لوامه برو یابید دست
-
تا به دیوار بلا ناید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
-
کودکان را حرص گوزینه و شکر
از نصیحتها کند دو گوش کر
-
چونک دردت دنبلش آغاز شد
در نصیحت هر دو گوشش باز شد
-
حجره را با حرص و صدگونه هوس
باز کردند آن زمان آن چند کس
-
اندر افتادند از در ز ازدحام
هم چو اندر دوغ گندیده هوام
-
عاشقانه در فتد با کر و فر
خورد امکان نی و بسته هر دو پر
-
بنگریدند از یسار و از یمین
چارقی بدریده بود و پوستین
-
باز گفتند این مکان بی نوش نیست
چارق اینجا جز پی روپوش نیست
-
هین بیاور سیخهای تیز را
امتحان کن حفره و کاریز را
-
هر طرف کندند و جستند آن فریق
حفره ها کردند و گوهای عمیق
-
حفره هاشان بانگ می داد آن زمان
کنده های خالییم ای کندگان
-
زان سگالش شرم هم می داشتند
کنده ها را باز می انباشتند
-
بی عدد لا حول در هر سینه ای
مانده مرغ حرصشان بی چینه ای
-
زان ضلالتهای یاوه تازشان
حفره دیوار و در غمازشان
-
ممکن اندای آن دیوار نی
با ایاز امکان هیچ انکار نی
-
گر خداع بی گناهی می دهند
حایط و عرصه گواهی می دهند
-
باز می گشتند سوی شهریار
پر ز گرد و روی زرد و شرمسار