-
گفت امیر او را که اینها راستست
لیک بخش تو ازینها کاستست
-
صد هزاران را چو من تو ره زدی
حفره کردی در خزینه آمدی
-
آتشی از تو نسوزم چاره نیست
کیست کز دست تو جامه ش پاره نیست
-
طبعت ای آتش چو سوزانیدنیست
تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست
-
لعنت این باشد که سوزانت کند
اوستاد جمله دزدانت کند
-
با خدا گفتی شنیدی روبرو
من چه باشم پیش مکرت ای عدو
-
معرفتهای تو چون بانگ صفیر
بانگ مرغانست لیکن مرغ گیر
-
صد هزاران مرغ را آن ره زدست
مرغ غره کآشنایی آمدست
-
در هوا چون بشنود بانگ صفیر
از هوا آید شود اینجا اسیر
-
قوم نوح از مکر تو در نوحه اند
دل کباب و سینه شرحه شرحه اند
-
عاد را تو باد دادی در جهان
در فکندی در عذاب و اندهان
-
از تو بود آن سنگسار قوم لوط
در سیاهابه ز تو خوردند غوط
-
مغز نمرود از تو آمد ریخته
ای هزاران فتنه ها انگیخته
-
عقل فرعون ذکی فیلسوف
کور گشت از تو نیابید او وقوف
-
بولهب هم از تو نااهلی شده
بوالحکم هم از تو بوجهلی شده
-
ای برین شطرنج بهر یاد را
مات کرده صد هزار استاد را
-
ای ز فرزین بندهای مشکلت
سوخته دلها سیه گشته دلت
-
بحر مکری تو خلایق قطره ای
تو چو کوهی وین سلیمان ذره ای
-
کی رهد از مکر تو ای مختصم
غرق طوفانیم الا من عصم
-
بس ستاره سعد از تو محترق
بس سپاه و جمع از تو مفترق