-
گفت ابلیسش گشای این عقده ها
من محکم قلب را و نقد را
-
امتحان شیر و کلبم کرد حق
امتحان نقد و قلبم کرد حق
-
قلب را من کی سیه رو کرده ام
صیرفی ام قیمت او کرده ام
-
نیکوان را رهنمایی می کنم
شاخه های خشک را بر می کنم
-
این علفها می نهم از بهر چیست
تا پدید آید که حیوان جنس کیست
-
گرگ از آهو چو زاید کودکی
هست در گرگیش و آهویی شکی
-
تو گیاه و استخوان پیشش بریز
تا کدامین سو کند او گام تیز
-
گر به سوی استخوان آید سگست
ور گیا خواهد یقین آهو رگست
-
قهر و لطفی جفت شد با همدگر
زاد ازین هر دو جهانی خیر و شر
-
تو گیاه و استخوان را عرضه کن
قوت نفس و قوت جان را عرضه کن
-
گر غذای نفس جوید ابترست
ور غذای روح خواهد سرورست
-
گر کند او خدمت تن هست خر
ور رود در بحر جان یابد گهر
-
گرچه این دو مختلف خیر و شرند
لیک این هر دو به یک کار اندرند
-
انبیا طاعات عرضه می کنند
دشمنان شهوات عرضه می کنند
-
نیک را چون بد کنم یزدان نیم
داعیم من خالق ایشان نیم
-
خوب را من زشت سازم رب نه ام
زشت را و خوب را آیینه ام
-
سوخت هندو آینه از درد را
کین سیه رو می نماید مرد را
-
گفت آیینه گناه از من نبود
جرم او را نه که روی من زدود
-
او مرا غماز کرد و راست گو
تا بگویم زشت کو و خوب کو
-
من گواهم بر گوا زندان کجاست
اهل زندان نیستم ایزد گواست
-
هر کجا بینم نهال میوه دار
تربیتها می کنم من دایه وار
-
هر کجا بینم درخت تلخ و خشک
می برم من تا رهد از پشک مشک
-
خشک گوید باغبان را کای فتی
مر مرا چه می بری سر بی خطا
-
باغبان گوید خمش ای زشت خو
بس نباشد خشکی تو جرم تو
-
خشک گوید راستم من کژ نیم
تو چرا بی جرم می بری پیم
-
باغبان گوید اگر مسعودیی
کاشکی کژ بودیی تر بودیی
-
جاذب آب حیاتی گشتیی
اندر آب زندگی آغشتیی
-
تخم تو بد بوده است و اصل تو
با درخت خوش نبوده وصل تو
-
شاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند
آن خوشی اندر نهادش بر زند