-
شاه قاصد گفت هین احوال چیست
که بغلتان از زر و همیان تهیست
-
ور نهان کردید دینار و تسو
فر شادی در رخ و رخسار کو
-
گرچه پنهان بیخ هر بیخ آورست
برگ سیماهم وجوهم اخضرست
-
آنچ خورد آن بیخ از زهر و ز قند
نک منادی می کند شاخ بلند
-
بیخ اگر بی برگ و از مایه تهیست
برگهای سبز اندر شاخ چیست
-
بر زبان بیخ گل مهری نهد
شاخ دست و پا گواهی می دهد
-
آن امینان جمله در عذر آمدند
هم چو سایه پیش مه ساجد شدند
-
عذر آن گرمی و لاف و ما و من
پیش شه رفتند با تیغ و کفن
-
از خجالت جمله انگشتان گزان
هر یکی می گفت کای شاه جهان
-
گر بریزی خون حلالستت حلال
ور ببخشی هست انعام و نوال
-
کرده ایم آنها که از ما می سزید
تا چه فرمایی تو ای شاه مجید
-
گر ببخشی جرم ما ای دل فروز
شب شبیها کرده باشد روز روز
-
گر ببخشی یافت نومیدی گشاد
ورنه صد چون ما فدای شاه باد
-
گفت شه نه این نواز و این گداز
من نخواهم کرد هست آن ایاز
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/بازگشتن-نمامان-از-حجره-ایاز-به-سوی-شاه-توبره-تهی-و-خجل-هم-چون-بدگ
نوال
- نَوال
- دهش، بخشش
- بهره، نصیب
- سزاوار