-
چون گناه و فسق خلقان جهان
می شدی بر هر دو روشن آن زمان
-
دست خاییدن گرفتندی ز خشم
لیک عیب خود ندیدندی به چشم
-
خویش در آیینه دید آن زشت مرد
رو بگردانید از آن و خشم کرد
-
خویش بین چون از کسی جرمی بدید
آتشی در وی ز دوزخ شد پدید
-
حمیت دین خواند او آن کبر را
ننگرد در خویش نفس گبر را
-
حمیت دین را نشانی دیگرست
که از آن آتش جهانی اخضرست
-
گفت حقشان گر شما روشن گرید
در سیه کاران مغفل منگرید
-
شکر گویید ای سپاه و چاکران
رسته اید از شهوت و از چاک ران
-
گر از آن معنی نهم من بر شما
مر شما را بیش نپذیرد سما
-
عصمتی که مر شما را در تنست
آن ز عکس عصمت و حفظ منست
-
آن ز من بینید نه از خود هین و هین
تا نچربد بر شما دیو لعین
-
آنچنان که کاتب وحی رسول
دید حکمت در خود و نور اصول
-
خویش را هم صوت مرغان خدا
می شمرد آن بد صفیری چون صدا
-
لحن مرغان را اگر واصف شوی
بر مراد مرغ کی واقف شوی
-
گر بیاموزی صفیر بلبلی
تو چه دانی کو چه دارد با گلی
-
ور بدانی باشد آن هم از گمان
چون ز لب جنبان گمانهای کران