-
کی گذارد آنک رشک روشنیست
تا بگویم آنچ فرض و گفتنیست
-
بحر کف پیش آرد و سدی کند
جر کند وز بعد جر مدی کند
-
این زمان بشنو چه مانع شد مگر
مستمع را رفت دل جای دگر
-
خاطرش شد سوی صوفی قنق
اندر آن سودا فرو شد تا عنق
-
لازم آمد باز رفتن زین مقال
سوی آن افسانه بهر وصف حال
-
صوفی آن صورت مپندار ای عزیز
همچو طفلان تا کی از جوز و مویز
-
جسم ما جوز و مویزست ای پسر
گر تو مردی زین دو چیز اندر گذر
-
ور تو اندر نگذری اکرام حق
بگذراند مر ترا از نه طبق
-
بشنو اکنون صورت افسانه را
لیک هین از که جداکن دانه را