-
چون نفاذ امر شیخ آن میر دید
ز آمد ماهی شدش وجدی پدید
-
گفت اه ماهی ز پیران آگهست
شه تنی را کو لعین درگهست
-
ماهیان از پیر آگه ما بعید
ما شقی زین دولت و ایشان سعید
-
سجده کرد و رفت گریان و خراب
گشت دیوانه ز عشق فتح باب
-
پس تو ای ناشسته رو در چیستی
در نزاع و در حسد با کیستی
-
با دم شیری تو بازی می کنی
بر ملایک ترک تازی می کنی
-
بد چه می گویی تو خیر محض را
هین ترفع کم شمر آن خفض را
-
بد چه باشد مس محتاج مهان
شیخ کی بود کیمیای بی کران
-
مس اگر از کیمیا قابل نبد
کیمیا از مس هرگز مس نشد
-
بد چه باشد سرکشی آتش عمل
شیخ کی بود عین دریای ازل
-
دایم آتش را بترسانند از آب
آب کی ترسید هرگز ز التهاب
-
در رخ مه عیب بینی می کنی
در بهشتی خارچینی می کنی
-
گر بهشت اندر روی تو خارجو
هیچ خار آنجا نیابی غیر تو
-
می بپوشی آفتابی در گلی
رخنه می جویی ز بدر کاملی
-
آفتابی که بتابد در جهان
بهر خفاشی کجا گردد نهان
-
عیبها از رد پیران عیب شد
غیبها از رشک ایشان غیب شد
-
باری ار دوری ز خدمت یار باش
در ندامت چابک و بر کار باش
-
تا از آن راهت نسیمی می رسد
آب رحمت را چه بندی از حسد
-
گرچه دوری دور می جنبان تو دم
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
-
چون خری در گل فتد از گام تیز
دم بدم جنبد برای عزم خیز
-
جای را هموار نکند بهر باش
داند او که نیست آن جای معاش
-
حس تو از حس خر کمتر بدست
که دل تو زین وحلها بر نجست
-
در وحل تاویل و رخصت می کنی
چون نمی خواهی کز آن دل بر کنی
-
کین روا باشد مرا من مضطرم
حق نگیرد عاجزی را از کرم
-
خود گرفتستت تو چون کفتار کور
این گرفتن را نبینی از غرور
-
می گوند اینجایگه کفتار نیست
از برون جویید کاندر غار نیست
-
این همی گویند و بندش می نهند
او همی گوید ز من بی آگهند
-
گر ز من آگاه بودی این عدو
کی ندا کردی که آن کفتار کو