-
بدگهر را علم و فن آموختن
دادن تیغی به دست راه زن
-
تیغ دادن در کف زنگی مست
به که آید علم ناکس را به دست
-
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آمد در کف بدگوهران
-
پس غزا زین فرض شد بر مؤمنان
تا ستانند از کف مجنون سنان
-
جان او مجنون تنش شمشیر او
واستان شمشیر را زان زشت خو
-
آنچ منصب می کند با جاهلان
از فضیحت کی کند صد ارسلان
-
عیب او مخفیست چون آلت بیافت
مارش از سوراخ بر صحرا شتافت
-
جمله صحرا مار و کزدم پر شود
چونک جاهل شاه حکم مر شود
-
مال و منصب ناکسی که آرد به دست
طالب رسوایی خویش او شدست
-
یا کند بخل و عطاها کم دهد
یا سخا آرد بنا موضع نهد
-
شاه را در خانه بیذق نهد
این چنین باشد عطا که احمق دهد
-
حکم چون در دست گمراهی فتاد
جاه پندارید در چاهی فتاد
-
راه نمی داند قلاووزی کند
جان زشت او جهان سوزی کند
-
طفل راه فقر چون پیری گرفت
پی روان را غول ادباری گرفت
-
که بیا تا ماه بنمایم ترا
ماه را هرگز ندید آن بی صفا
-
چون نمایی چون ندیدستی به عمر
عکس مه در آب هم ای خام غمر
-
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم