-
آن یکی آمد زمین را می شکافت
ابلهی فریاد کرد و بر نتافت
-
کین زمین را از چه ویران می کنی
می شکافی و پریشان می کنی
-
گفت ای ابله برو و بر من مران
تو عمارت از خرابی باز دان
-
کی شود گلزار و گندم زار این
تا نگردد زشت و ویران این زمین
-
کی شود بستان و کشت و برگ و بر
تا نگردد نظم او زیر و زبر
-
تا بنشکافی به نشتر ریش چغز
کی شود نیکو و کی گردید نغز
-
تا نشوید خلطهاات از دوا
کی رود شورش کجا آید شفا
-
پاره پاره کرده درزی جامه را
کس زند آن درزی علامه را
-
که چرا این اطلس بگزیده را
بردریدی چه کنم بدریده را
-
هر بنای کهنه که آبادان کنند
نه که اول کهنه را ویران کنند
-
هم چنین نجار و حداد و قصاب
هستشان پیش از عمارتها خراب
-
آن هلیله و آن بلیله کوفتن
زان تلف گردند معموری تن
-
تا نکوبی گندم اندر آسیا
کی شود آراسته زان خوان ما
-
آن تقاضا کرد آن نان و نمک
که ز شستت وا رهانم ای سمک
-
گر پذیری پند موسی وا رهی
از چنین شست بد نامنتهی
-
بس که خود را کرده ای بنده هوا
کرمکی را کرده ای تو اژدها
-
اژدها را اژدها آورده ام
تا با صلاح آورم من دم به دم
-
تا دم آن از دم این بشکند
مار من آن اژدها را بر کند
-
گر رضا دادی رهیدی از دو مار
ورنه از جانت برآرد آن دمار
-
گفت الحق سخت استا جادوی
که در افکندی به مکر اینجا دوی
-
خلق یک دل را تو کردی دو گروه
جادوی رخنه کند در سنگ و کوه
-
گفت هستم غرق پیغام خدا
جادوی کی دید با نام خدا
-
غفلت و کفرست مایه جادوی
مشعله دینست جان موسوی
-
من به جادویان چه مانم ای وقیح
کز دمم پر رشک می گردد مسیح
-
من به جادویان چه مانم ای جنب
که ز جانم نور می گیرد کتب
-
چون تو با پر هوا بر می پری
لاجرم بر من گمان آن می بری
-
هر کرا افعال دام و دد بود
بر کریمانش گمان بد بود
-
چون تو جزو عالمی هر چون بوی
کل را بر وصف خود بینی سوی
-
گر تو برگردی و بر گردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت
-
ور تو در کشتی روی بر یم روان
ساحل یم را همی بینی دوان
-
گر تو باشی تنگ دل از ملحمه
تنگ بینی جمله دنیا را همه
-
ور تو خوش باشی به کام دوستان
این جهان بنمایدت چون گلستان
-
ای بسا کس رفته تا شام و عراق
او ندیده هیچ جز کفر و نفاق
-
وی بسا کس رفته تا هند و هری
او ندیده جز مگر بیع و شری
-
وی بسا کس رفته ترکستان و چین
او ندیده هیچ جز مکر و کمین
-
چون ندارد مدرکی جز رنگ و بو
جمله اقلیمها را گو بجو
-
گاو در بغداد آید ناگهان
بگذرد او زین سران تا آن سران
-
از همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند جز که قشر خربزه
-
که بود افتاده بر ره یا حشیش
لایق سیران گاوی یا خریش
-
خشک بر میخ طبیعت چون قدید
بسته اسباب جانش لا یزید
-
وان فضای خرق اسباب و علل
هست ارض الله ای صدر اجل
-
هر زمان مبدل شود چون نقش جان
نو به نو بیند جهانی در عیان
-
گر بود فردوس و انهار بهشت
چون فسرده یک صفت شد گشت زشت