-
همچو شه نادان و غافل بد وزیر
پنجه می زد با قدیم ناگزیر
-
با چنان قادر خدایی کز عدم
صد چو عالم هست گرداند بدم
-
صد چو عالم در نظر پیدا کند
چونک چشمت را به خود بینا کند
-
گر جهان پیشت بزرگ و بی بنیست
پیش قدرت ذره ای می دان که نیست
-
این جهان خود حبس جانهای شماست
هین روید آن سو که صحرای شماست
-
این جهان محدود و آن خود بی حدست
نقش و صورت پیش آن معنی سدست
-
صد هزاران نیزه فرعون را
در شکست از موسی با یک عصا
-
صد هزاران طب جالینوس بود
پیش عیسی و دمش افسوس بود
-
صد هزاران دفتر اشعار بود
پیش حرف امیی اش عار بود
-
با چنین غالب خداوندی کسی
چون نمیرد گر نباشد او خسی
-
بس دل چون کوه را انگیخت او
مرغ زیرک با دو پا آویخت او
-
فهم و خاطر تیز کردن نیست راه
جز شکسته می نگیرد فضل شاه
-
ای بسا گنج آگنان کنج کاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو
-
گاو که بود تا تو ریش او شوی
خاک چه بود تا حشیش او شوی
-
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد
-
عورتی را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود
-
روح می بردت سوی چرخ برین
سوی آب و گل شدی در اسفلین
-
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زان وجودی که بد آن رشک عقول
-
پس ببین کین مسخ کردن چون بود
پیش آن مسخ این به غایت دون بود
-
اسپ همت سوی اختر تاختی
آدم مسجود را نشناختی
-
آخر آدم زاده ای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف
-
چند گویی من بگیرم عالمی
این جهان را پر کنم از خود همی
-
گر جهان پر برف گردد سربسر
تاب خور بگدازدش با یک نظر
-
وزر او و صد وزیر و صدهزار
نیست گرداند خدا از یک شرار
-
عین آن تخییل را حکمت کند
عین آن زهراب را شربت کند
-
آن گمان انگیز را سازد یقین
مهرها رویاند از اسباب کین
-
پرورد در آتش ابراهیم را
ایمنی روح سازد بیم را
-
از سبب سوزیش من سوداییم
در خیالاتش چو سوفسطاییم