-
هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین
آتش زند خوبی و در جمله خوبان چنین
-
کی ره برد اندیشها کان شیر نر زان بیشها
بیرون جهد عشاق را غرفه کند در خون چنین
-
گفتم به دل بار دگر رفتی درین خون جگر
گفتا خمش باری بیا یکبار روی او ببین
-
از روی گویم یا ز خو از طره گویم یا ز مو
از چشم مستش دم زنم یا عارض او یا جبین
-
حاصل گرفتار ویم مست و خراب آن میم
شب تا سحر یارب زنان کالمستغاث ای مسلمین
-
اندر خور روی صنم کو لوح تا نقشی کنم
تا آتشی اندر فتد در دودمان آب و طین
-
از درد هجرانش زمین رو کرده اندر آسمان
وان آسمان گوید که من صد چون توم اندر حنین
-
آید جواب این هردو را از جانب پنهان سرا
کای عاشقان و کم زنان اینک سعادت در کمین
-
دولت قلاوزی شده اندر ره درهم زده
در کف گرفته مشعله از شعله عین الیقین
-
زین شعلهای معتمد سر دل هر نیک و بد
چون موی اندر شیرشد پیدا مثال یوم دین
-
کی تشنه ماند آن جگر کو دل نهد بر جوی ما
کی بسته ماند مخزنی بر خازنی کآمد امین
-
ای باغ کردی صبرها در دی رسیدت ابرها
الصبر مفتاح الفرج ای صابران راستین
-
شمع جهانست این قمر از آسمانست این قمر
چون جان بود سودای او پنهان کنیمش چون جنین
-
پنهان کنیمش تا ازو جان فرد و تنها می چشد
ترجیع گیرد گوش او از پردها بیرون کشد
-
می گفت با حق مصطفی چون بی نیازی تو ز ما
حکمت چه بود آخر بگو در خلق چندین چیزها
-
حق گفت ای جان جهان گنجی بدم من بس نهان
می خواستم پیدا شود آن گنج احسان و عطا
-
آیینه کردم عیان پشتش زمین رو آسمان
پشتش شود بهتر ز رو گر بجهد از رو و ریا
-
گر شیره خواهد می شدن در خنب جوشد مدتی
خواهد قفا که رو شود بس خوردنش باید قفا
-
آبی که جفت گل بود کی آینه مقبل بود
چون او جدا گردد ز گل آیینه گردد پرصفا
-
جانی که پران شد ز تن گوید بدو سلطان من
عذرا شدی از یار بد یار منی اکنون بیا
-
مشهور آمد این که مس از کیمیایی زر شود
این کیمیای نادره کردست مس را کیمیا
-
نی تاج خواهد نی قبا این آفتاب از داد حق
هست او دو صد کل را کله وز بهر هر عریان قبا
-
بهر تواضع بر خری بنشست عیسی ای پدر
ور نی سواری کی کندبر پشت خر باد صبا
-
ای روح اندر جست و جو کن سر قدم چون آب جو
ای عقل بهر این بقا شاید زدن طال بقا
-
چندان بکن تو ذکر حق کز خود فراموشت شود
واندر دعا دو تو شوی ماننده دال دعا
-
دانی که بازار امل پرحیله است و پر دغل
هش دار ای میر اجل تا درنیفتی در دغا
-
خواهی که اندر جان رسی در دولت خندان رسی
می باش خندان همچو گل گر لطف بینی گر جفا
-
این ترک جوش آمد ولی ترجیع سوم می رسد
ای جان پاکی که ز تو جان می پذیرد هر جسد
-
گر ساقیم حاضر بدی وز باده او خوردمی
در شرح چشم جادوش صد سحر مطلق کردمی
-
گرخاطر اشتر دلم خوش شیرگیر او شدی
شیران نر را این زمان در زیر زین آوردمی
-
زان ابروی چون سنبلش زان ماه زیبا خرمنش
زین گاو تن وارستمی بر گرد گردون گردمی
-
سرمست بیرون آیمی از مجلس سلطان خود
فرمان ده هر شهرمی درمان ده هر دردمی
-
نی درودمی نه کشتمی مطلق خیالی گشتمی
نی ترمی نی خشکمی نی گرممی نی سردمی
-
نی در هوای نانمی نی در بلای جانمی
نی بر زمین چون کوهمی نی بر هوا چون گردمی
-
نی سرو سرگردانمی نی سنبل رقصانمی
نی لاله لعلین قبا نی زعفران زردمی
-
نی غنچه بسته دهان گشته ز ضعف دل نهان
بی این جهان و آن جهان نور خدا پروردمی
-
هر لحظه گوید شاه دین آری چنین و صد چنین
پیدا شدی گر زانک من در بند بردا بر دمی
-
گرنه چو باران بر چمن من دادمی داد ز من
با جمله فردان جفتمی وز جمله جفتان فردمی
-
ملک از سلیمان نقل شد ماهی فروشی شد فنش
بیرنج اگر راحت بدی من مور را نازردمی
-
گر صیف بودی بی زدی خاری نخستی پای گل
ور بی خماری می بدی انگور را نفشردمی
-
گر عقده این ساحره از پای جانم وا شدی
بر کوری هر رهزنی صد رستم و صد مردمی
-
جانت بمانا تا ابد ای چشم ما روشن به تو
ای شاد و راد و مؤتلف جان دو صد چون من به تو