-
مرد زان گفتن پیشمان شد چنان
کز عوانی ساعت مردن عوان
-
گفت خصم جان جان چون آمدم
بر سر جان من لگدها چون زدم
-
چون قضا آید فرو پوشد بصر
تا نداند عقل ما پا را ز سر
-
چون قضا بگذشت خود را می خورد
پرده بدریده گریبان می درد
-
مرد گفت ای زن پیشمان می شوم
گر بدم کافر مسلمان می شوم
-
من گنه کار توم رحمی بکن
بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن
-
کافر پیر ار پشیمان می شود
چونک عذر آرد مسلمان می شود
-
حضرت پر رحمتست و پر کرم
عاشق او هم وجود و هم عدم
-
کفر و ایمان عاشق آن کبریا
مس و نقره بنده آن کیمیا