-
سجده کرد و گفت کای دانای سوز
در دل داود انداز آن فروز
-
در دلش نه آنچ تو اندر دلم
اندر افکندی براز ای مفضلم
-
این بگفت و گریه در شد های های
تا دل داود بیرون شد ز جای
-
گفت هین امروز ای خواهان گاو
مهلتم ده وین دعاوی را مکاو
-
تا روم من سوی خلوت در نماز
پرسم این احوال از دانای راز
-
خوی دارم در نماز این التفات
معنی قرة عینی فی الصلوة
-
روزن جانم گشادست از صفا
می رسد بی واسطه نامه خدا
-
نامه و باران و نور از روزنم
می فتد در خانه ام از معدنم
-
دوزخست آن خانه کان بی روزنست
اصل دین ای بنده روزن کردنست
-
تیشه هر بیشه ای کم زن بیا
تیشه زن در کندن روزن هلا
-
یا نمی دانی که نور آفتاب
عکس خورشید برونست از حجاب
-
نور این دانی که حیوان دید هم
پس چه کرمنا بود بر آدمم
-
من چو خورشیدم درون نور غرق
می ندانم کرد خویش از نور فرق
-
رفتنم سوی نماز و آن خلا
بهر تعلیمست ره مر خلق را
-
کژ نهم تا راست گردد این جهان
حرب خدعه این بود ای پهلوان
-
نیست دستوری و گر نه ریختی
گرد از دریای راز انگیختی
-
همچنین داود می گفت این نسق
خواست گشتن عقل خلقان محترق
-
پس گریبانش کشید از پس یکی
که ندارم در یکیی اش شکی
-
با خود آمد گفت را کوتاه کرد
لب ببست و عزم خلوتگاه کرد