-
بنگر اندر نخودی در دیگ چون
می جهد بالا چو شد ز آتش زبون
-
هر زمان نخود بر آید وقت جوش
بر سر دیگ و برآرد صد خروش
-
که چرا آتش به من در می زنی
چون خریدی چون نگونم می کنی
-
می زند کفلیز کدبانو که نی
خوش بجوش و بر مجه ز آتش کنی
-
زان نجوشانم که مکروه منی
بلک تا گیری تو ذوق و چاشنی
-
تا غذی گردی بیامیزی بجان
بهرخواری نیستت این امتحان
-
آب می خوردی به بستان سبز و تر
بهراین آتش بدست آن آب خور
-
رحمتش سابق بدست از قهر زان
تا ز رحمت گردد اهل امتحان
-
رحمتش بر قهر از آن سابق شدست
تا که سرمایه وجود آید بدست
-
زانک بی لذت نروید لحم و پوست
چون نروید چه گدازد عشق دوست
-
زان تقاضا گر بیاید قهرها
تا کنی ایثار آن سرمایه را
-
باز لطف آید برای عذر او
که بکردی غسل و بر جستی ز جو
-
گوید ای نخود چریدی در بهار
رنج مهمان تو شد نیکوش دار
-
تا که مهمان باز گردد شکر ساز
پیش شه گوید ز ایثار تو باز
-
تا به جای نعمتت منعم رسد
جمله نعمتها برد بر تو حسد
-
من خلیلم تو پسر پیش بچک
سر بنه انی ارانی اذبحک
-
سر به پیش قهر نه دل بر قرار
تا ببرم حلقت اسمعیل وار
-
سر ببرم لیک این سر آن سریست
کز بریده گشتن و مردن بریست
-
لیک مقصود ازل تسلیم تست
ای مسلمان بایدت تسلیم جست
-
ای نخود می جوش اندر ابتلا
تا نه هستی و نه خود ماند ترا
-
اندر آن بستان اگر خندیده ای
تو گل بستان جان و دیده ای
-
گر جدا از باغ آب و گل شدی
لقمه گشتی اندر احیا آمدی
-
شو غذی و قوت و اندیشه ها
شیر بودی شیر شو در بیشه ها
-
از صفاتش رسته ای والله نخست
در صفاتش باز رو چالاک و چست
-
ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی
پس شدی اوصاف و گردون بر شدی
-
آمدی در صورت باران و تاب
می روی اندر صفات مستطاب
-
جزو شید و ابر و انجمها بدی
نفس و فعل و قول و فکرتها شدی
-
هستی حیوان شد از مرگ نبات
راست آمد اقتلونی یا ثقات
-
چون چنین بردیست ما را بعد مات
راست آمد ان فی قتلی حیات
-
فعل و قول و صدق شد قوت ملک
تا بدین معراج شد سوی فلک
-
آنچنان کان طعمه شد قوت بشر
از جمادی بر شد و شد جانور
-
این سخن را ترجمه پهناوری
گفته آید در مقام دیگری
-
کاروان دایم ز گردون می رسد
تا تجارت می کند وا می رود
-
پس برو شیرین و خوش با اختیار
نه بتلخی و کراهت دزدوار
-
زان حدیث تلخ می گویم ترا
تا ز تلخیها فرو شویم ترا
-
ز آب سرد انگور افسرده رهد
سردی و افسردگی بیرون نهد
-
تو ز تلخی چونک دل پر خون شوی
پس ز تلخیها همه بیرون روی