-
خاک گوید خاک تن را باز گرد
ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد
-
جنس مایی پیش ما اولیتری
به که زان تن وا رهی و زان تری
-
گوید آری لیک من پابسته ام
گرچه همچون تو ز هجران خسته ام
-
تری تن را بجویند آبها
کای تری باز آ ز غربت سوی ما
-
گرمی تن را همی خواند اثیر
که ز ناری راه اصل خویش گیر
-
هست هفتاد و دو علت در بدن
از کششهای عناصر بی رسن
-
علت آید تا بدن را بسکلد
تا عناصر همدگر را وا هلد
-
چار مرغ اند این عناصر بسته پا
مرگ و رنجوری و علت پاگشا
-
پایشان از همدگر چون باز کرد
مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد
-
جذبه این اصلها و فرعها
هر دمی رنجی نهد در جسم ما
-
تا که این ترکیبها را بر درد
مرغ هر جزوی به اصل خود پرد
-
حکمت حق مانع آید زین عجل
جمعشان دارد بصحت تا اجل
-
گوید ای اجزا اجل مشهود نیست
پر زدن پیش از اجلتان سود نیست
-
چونک هر جزوی بجوید ارتفاق
چون بود جان غریب اندر فراق